مسلمانان تا پیش از هجرت به شکلهای مختلف، مورد اذیت و آزار و شکنجه و تبعید کافران قرار گرفته و از خانه و کاشانه خود بیرون رانده[1] و از مناسک حج بازداشته شدند؛[2] ولی از سوی خداوند اجازه رویارویی و جنگ با مشرکان قریش را نداشتند و تنها به صبر فرا خوانده میشدند. با هجرت مسلمانان به مدینه، خداوند ضمن برشمردن ستمهایی که بر مسلمانان رفته بود به آنان اجازه مبارزه داد.[3]
تا پیش از جنگ بدر، مسلمانان چند سریه (جنگ هایی که کمتر از 400 نفر در آن شرکت داشتند ) و غزوه داشتند که هدف از آنها ضربه زدن به قریش و تصرف کاروانهای تجاری آنان بود، هر چند که جز سریه نخله، هیچیک نتیجهای نداشت. در این سریه به فرماندهی عبدالله بن جحش و حدود یک ماه و نیم پیش از غزوه بدر رخ داد، با کشته شدن یک تن از مشرکان (عمرو بن حضرمی) و اسارت دو تن، کاروان تجاری به غنیمت گرفته شد.[4] قریش این شکست را مایه سرافکندگی خود در میان قبایل عرب میدانست و طالب خونبهای عمرو بن حضرمی بود.
این موضوع نقش قابل توجهی در وقوع جنگ بدر داشت. از جمله کاروانهای تجاری که به دست مسلمانان نیفتاد کاروانی بود که به سرکردگی ابوسفیان به مقصد غزه میرفت.[5]
اوج این دشمنی در واقعه کربلا نسبت به اهلبیت (ع) ظاهر شد، چنان که یزید در اشعار خود صریحاً به انتقامجویی از کشتههای بدر اعتراف کرد.
ابوسفیان با هشدارهایی که دریافت کرد، میدانست که در بازگشت، مسلمانان در کمین کاروان او خواهند نشست، ازاینرو، از سرزمین تبوک، ضمضم بن عمرو را برای جلب کمک قریش، به مکه اعزام کرد.[6] از سوی دیگر گزارشگران پیامبر(ص) و به روایتی، جبرئیل نیز خبر بازگشت کاروان را از غزه به سوی مکه به رسول خدا(ص)دادند.[7] سران قریش هم بی درنگ با سپاهی نهصد و پنجاه نفری عازم بدر شدند. ابوسفیان با کشاندن کاروان به بیراهه، آنان را از خطر رهانید و به قریش پیام داد که به مکه بازگردند اما ابوجهل با آگاهی از تعداد اندک مسلمانان و عدم آمادگی آنان برای این رویایی بزرگ، قریشیان را به نبرد تشویق کرد. سرانجام جنگ درگرفت و مسلمانان با وجود تعداد اندک شان، با امداد الهی بر قریش پیروز شدند، هفتاد تن از آنان را کشتند و هفتاد تن را به اسارت گرفتند که 35 تن از آنان تنها به دست علی (ع) به هلاکت رسیدند.[8] از جمله کشته شدگان ولیـد بـن عـتـبـه، عـاص بـن سـعید بن عاص، طعیمه بن عدى بن نوفل، نـوفـل بـن خـُوَیـلد، مسعود بن ابوامیه بن مغیره، حنظله بن ابى سفیان و ابوجهل بودند.
مصیبت بدر بر مکیان آنقدر سنگین بود که نه تنها در سال بعد جنگ احد را در پی داشت، بلکه کینهای در دل بزرگان قریش به خصوص امویان نهاده بود که حتی پس از مسلمان شدن هرگاه فرصتی دست میداد کینه خود را به گونههای مختلف آشکار میکردند. در این میان اهلبیت پیامبر و انصار بیشتر آماج این کینهها بودند، چنان که بارها امیرمؤمنان (ع) از امویان و قریش شکوه و به ظلم و دشمنی آنان با خود اشاره کرده است.[9] اوج این دشمنی در واقعه کربلا نسبت به اهلبیت (ع) ظاهر شد، چنان که یزید در اشعار خود صریحاً به انتقامجویی از کشتههای بدر اعتراف کرد.[10]
و اینگونه در اشعارش خواند:
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل
لست من خندف ان لم انتقم من بنی احمد ما کان فعل
قد اخذنا من علی ثارنا و قتلنا الفارس اللیث البطل
و قتلنا القرن من ساداتهم و عدلناه ببدر فانعدل
فجزیناهم ببدر مثلها و باُحد یوم احد فاعتدل
لو رأوه فاستهلوا فرحاً ثم قالوا یا یزید لاتشل
و کذاک الشیخ اوصانی به فاتبعت الشیخ فیما قد سئل
توضیح: «بازی کرد آل هاشم-محمد- با ملک. پس نه خبری از جانب خدا آمده و نه وحی نازل شده.
من از فرزندان خندق نیستم، اگر از پسران احمد -یعنی: رسول خدا- انتقام نکشم، از آنچه با پدران ما کرده شده.
ما خون خود را از علی گرفتیم و کشتیم سواری را که شیر شجاعی بوده.
و کشتیم بزرگترین بزرگان ایشان را و برابر نمودیم او را با کسانی که در جنگ بدر از ما کشتند.
و جزا دادیم ایشان را، مانند آنچه که در جنگ احد در روز آن جنگ با ما کردند.
که اگر بودند و می دیدند هلهله و خوشحالی می کردند و می گفتند: ای یزید: شل نشوی.
و همچنین شیخ - یعنی پدرم - به من وصیت کرد به آن. پس من پیروی کردم خواسته او را»[11]