بـرخوردهای امـام حـسین (ع) و معاویه را میتوان به سه بخش تقسیم کرد:
الف ـ برخوردهای شخصی امام حسین (ع) و معاویه: منابع تـاریخ اسـلام در این زمینه اطلاعات جستهوگریختهای به دست میدهند و اطلاعات آنان صرفاً بـه ملاقاتهای امـام (ع) با معاویه که معمولاً در سفر حج در مکه و مدینه صورت میگرفته محدود میشود و در این مـلاقاتها یـک سـری گفتگوهای معمولی میان آنان ردوبدل میشده و معاویه امام (ع) را تعظیم و تکریم مـیکرده اسـت.[1] در رابطه با مسائل خانوادگی نیز میان امام حسین (ع) و معاویه برخوردهایی وجود داشته است. یـک مـورد هنگامی است که معاویه از امکلثوم دختر عبدالله بن جعفر و حضرت زینب (س) بـرای یزید خواستگاری میکند؛ امام حسین (ع) ضـمن رد ایـن خـواستگاری برای جلوگیری از خواسته معاویه، امکلثوم را با رضـایت خـودش به ازدواج قاسم بن محمد بن جعفر درمیآورد و این امر موجب خشم معاویه مـیگردد.[2] همچنین بنا بر نقل ابن قـتیبه دیـنوری امام بـا تـدبیر عالمانه از ازدواج ارینب، همسر عبدالله بن سلام کـه مـعاویه مزورانه طلاق او را از شوهرش گرفته بود، جلوگیری کرد.[3]
ب ـ برخوردهای سیاسی امـام حـسین (ع) و معاویه: خلافت معاویه ازنظر امـام حسین (ع) با دو اشـکال عمده روبرو بود: نخست آنکه بنا بر نـظر پیامبر (ص) خلافت بر معاویه حرام بود. دوم اینکه معاویه در یک موقعیت بحرانی طـبق عهدنامهای به حکومت جهان اسلام رسـیده بـود و بـا زیر پا گذاشتن مـفاد آن درواقع مقام خلافت جـهان اسـلام را غصب کرد؛ لذا امام حسین (ع) او را غاصب خلافت میدانست و بنا بر نقل ابن اعثم کوفی، بـا وی بـیعت نکرد.[4] حتی هنگامیکه مـعاویه، علی (ع) و امام حسن (ع) را نـاسزا گـفت، با اعتراض امام حـسین (ع) روبرو گردید.[5] با توجه به زیر فشار بودن بنیهاشم و شیعیان و باوجود امام حـسن (ع) تا سال 50 هجری گزارشی از رابطه امـام (ع) بـا مـعاویه در مـنابع موجود نیست؛ لیـکن پس از شـهادت آن حضرت و بهویژه پس از شهادت حجر[6] به سال 52 هجری فعالیت سـیاسی امـام (ع) با دعوت مردم کوفه از آن حضرت مبنی بـر قـیام علیه مـعاویه و خـلع او آغـاز میگردد. بنا بر قول یعقوبی معاویه هنگامیکه حجر را به شهادت رساند، از روی افتخار و غرور خبر آن را چنین برای امام حسین (ع) گزارش کرد: «ای ابوعبدالله، دانستی که ما شـیعیان پدرت را کشتیم، پس آنها را حنوط کردیم و کفن پوشاندیم و بر آنان نماز خواندیم و دفنشان کردیم. پس امام حسین (ع) گفت: به پروردگار کعبه قسم که بر تو پیروز آمدم؛ لیکن ما به خدا قـسم اگـر شیعیان تو را بکشیم آنان را نه کفن کنیم و نه حنوط و نه بر ایشان نماز بخوانیم و نه دفنشان کنیم.»[7] پاسخ امام (ع) بیانگر این است که نهتنها برای حـکومت مـعاویه هیچگونه ارزشی قائل نبود، بلکه او و عُمّالش را مسلمان نمیدانست. معاویه برای زیر نظر داشتن امام حسین (ع)، فعالیتها و ملاقاتهای او را توسط مأمورانش کنترل مـیکرد. پس از شهادت حجر که مردم کـوفه نـزد امام (ع) آمدوشد میکردند، مروان حکم، حاکم مدینه گزارش آن را به معاویه داد و از وی کسب تکلیف کرد. دینوری مینویسد: «معاویه برای او نوشت در هیچ کاری متعرض حـسین (ع) مشو که او با مـا بیعت کرده است و بیعت ما را نخواهد شکست و از پیمان تخلف نخواهد ورزید.»[8]
هیچیک از تاریخنگاران تصریح نکردهاند که امام حسین (ع) با معاویه بیعت کرده است. به نظر میرسد کـه مـعاویه پیمان صلح با امام حسین (ع) را حمل بر بیعت ایشان کرده و شاید هم بهرغم عدم بیعت آن حضرت با او میخواسته است ظواهر را حفظ کند. معاویه در پاسخ امام نامهای نوشت و چـند نـکته را یادآور شـد. نخست آنکه بیعت آن حضرت و لزوم وفاداری به آن را یادآوری کرد. دوم اینکه وانمود کرد حق آن حضرت را رعایت کرده و اگر امام (ع) بخواهد با او مکر کند، او نیز با وی مـکر خـواهد کـرد. سوم اینکه وی را از فریب فرومایگان (مردم کوفه) بر حذر داشت. امام حسین (ع) برای او نوشت: «من نـمیخواهم بـا تو جنگ و برخلاف تو قیام کنم.»[9] بلاذری که پاسخ کامل امـام حـسین (ع) را به معاویه ضبط کرده، در ادامه مینویسد: «من به جنگ و دشمنی با تو برنخاستهام و از اینکه این کار را ترک گفته و کمر به مخالفت تو و یاران ظالم و خلافکار تو کـه طرفداران ظلم و اعوان شـیطان رجـیماند نبستهام، از خداوند بیمناکم… مگر تو نیستی قاتل حجر بن عدی و اصحاب او؟ آن مردان عابد و خاشع که بدعت را بزرگ میشمردند و امربهمعروف و نهی از منکر میکردند. باآنکه پیمانهای محکم و عهدهای مؤکد بـا آنان بسته بودی، از روی دشمنی و ستمگری آنها را کشتی و بر خداوند جرئت ورزیدی و عهد او را سبک شمردی. مگر تو نیستی قاتل عمرو بن حمق، آن بزرگمردی که عبادت خدا جسم او را فرسوده و پوست او را افسرده بود. بااینکه با او آنچنان عهد و پیمانی بسته بودی که اگر با غزالان بسته میشد، از سر کوهها فرود میآمدند. مگر تو نیستی که در عهد اسلام، زیاد را به خود منسوب ساختی و چنین نمودی کـه پسـر ابوسفیان است؟ باآنکه رسول خدا (ص) حکم فرموده است که «فرزند از بستر است و زناکاره را جز سنگ نصیبی نیست» و سپس او را بر اهل اسلام مسلط ساختی که ایشان را بکشد و دسـت و پای آنـان را قطع کند و بر شاخههای نخل بیاویزد. سبحانالله ای معاویه! گویا تو از این امت نیستی و اینان از تو نیستند.»[10]
این شدیدترین نامهای است که مـیتوان بـه رئیـس یک حکومت نوشت و بدون هـیچ تـرس و واهـمه، جنایتهای او را یادآور شد. شاید کسانی که از خوی پلید معاویه آگاهی نداشته باشند تصور کنند که این حلم و بردباری معاویه بود کـه امـام (ع) به خود اجازه داد اینگونه بر او بتازد. لیـکن ایـن امر حاکی از شجاعت و جسارت امام حسین (ع) بود که هرگاه فرصتی به دست میآورد، جنایتهای آنها را برملا مـیساخت و ایـن امـر در مبارزات امام (ع) علیه ولیعهدی یزید بهخوبی روشن است.
ج ـ مـوضع امام حسین (ع) در برابر ولیعهدی یزید: برخورد امام حسین (ع) و معاویه با طرح موضوع ولیعهدی یزید و اقدام جـهت بـیعت گـرفتن برای او وارد مرحله حادتری گردید و امام (ع) بهصورت علنی در برابر مـعاویه ایـستاد. رضایت یا سکوت امام در قبال ولیعهدی یزید چنان برای معاویه مهم بود که برای تحقق آن چـند بـار بـه مکه و مدینه مسافرت کرد و با امام (ع) و دیگر مخالفان خود بهطور جـمعی و انـفرادی دیدار کرد. تاریخنگاران از دیدار معاویه با امام حسین (ع) و ابن عباس در مدینه (به سـال 50 قـ) خـبر میدهند که معاویه به طرح ولیعهدی یزید پرداخته و سجایای او را برای احراز منصب خلافت برشمرده است. آنگاه امام حسین (ع) باکمال شجاعت و شهامت با ولیعهدی و خلافت یـزید مـخالفت کـرد و صفات ناپسند او را به معاویه گوشزد کرد و فرمود: «شنیدم که از کمالات یزید و سیاستدانی و تدبیرش بـرای امـت محمد (ص) دم زدی. میخواهی مردم را درباره یزید، گمراه و دچار توهم کنی؟ پنداری آدم نـاشناخته و مـحجوبی را تـوصیف میکنی؟ یا فرد غایب و نامشهودی را معرفی میکنی؟ یا از چیزهایی تعریف میکنی که فقط تو مـیدانی؟ حالآنکه یزید خودش وضع و عقیدهاش را نشان داده و بازنموده است. کارهایش را نگاه کـن کـه سگها را به جان هم میاندازد و کبوتربازیاش و کنیزکان خنیانگرش و انواع هوسبازیهایش تا تو را در وصف خویش کـمک کـند.»[11]
امام حسین (ع) نهتنها خلافت یزید را مصیبتی برای مسلمانان میدانست، بـلکه بـه معاویه هشدار داد که بار گناهانش در آخرت، دامنگیر او خواهد شد. ابن اعثم از دیدار آن حضرت با مـعاویه در مـکه خبر میدهد و مینویسد: روزی امام حسین (ع) را نزد خویش خواند و از بیعت مردم سـایر شـهرها و امتناع مردم مدینه با وی سخن گفت و در انـتظار شـنیدن نـظر وی بود، حسین (ع) فرمود: آهسته باش ای مـعاویه و در این کار بهتر از این بیندیش که تَمْشِیَت مهم خلافت را کس هست که او از یـزید، هـم به ذات خویشتن هم به پدر و هـم بـه مادر بـهتر اسـت مـعاویه گفت: مگر از این کس، خویشتن را مـیخواهی؟ حـسین (ع) گفت: اگر خویشتن را خواهم دور نخواهد بود. معاویه گفت بشنو ای اباعبدالله تـا بگویم در آنچه مادر تو بهتر از مـادر یزید است، شُبْهَتی نـیست ونـیز پدر تو را فضیلتی، سابقتی، هجرتی، قربتی، قـرابتی کـه با مصطفی (ص) است، هیچ را آن نیست؛ اما تو و او و الله که او امت محمد (ص) را و امـامت لوازم خلافت را بهتر از تو هست.[12]
مـعاویه که پاسخ قـانعکنندهای بـرای امام (ع) نداشت وی را از وفـاداری مردم شام نسبت به یزید بیم داد.[13] معاویه که از مخالفت امام به ستوه آمـده بـود و حیلهها و نقشههایش در وی کارگر نمیافتاد، نزد ابـن عباس از وی گله کـرد و گـفت: چندانکه مینگرم از شما هـیچ دوستی و موافقت نمیبینم؛ بلکه هرروز نوعی دیگر از دشمنی و منازعت مشاهده میکنم؛ علیالخصوص حسین بـن علی (ع) که از او سخنها به من مـیرساند.
مـعاویه مـتناسب بـا وضع موجود از امـام (ع) تجلیل میکرد و یا او را مورد تهدید و بیمهری قرار میداد. این امر بدان سبب بود که نمیخواست خـود را بـا بـنیهاشم و شیعیان درگیر کند؛ زیرا خاطرههای تلخی ازاین رودرروییها در ذهـن داشـت. طـبری مـینویسد: «مـعاویه که جهت بیعت گرفتن برای یزید به مدینه آمد، حسین بن علی را خواست و گفت: برادرزادهام، مردم همه به این کار گردن نهادهاند مگر پنج کس از قریش کـه تو راهشان میبری. برادرزادهام تو را به مخالفت من چه حاجت.»[14] وی در ادامه میافزاید که امام (ع) فرمود: «اگر دیگران بیعت کردند، من نیز بیعت میکنم.»[15] به نظر میرسد کـه ایـن تاکتیک مبارزاتی امام بوده وگرنه امام قصد بیعت با یزید را نداشته است. بنا بر نقل ابن اثیر، معاویه امام را مورد بیمهری قرار داد و به وی توهین کرد؛ و سخنان زشت به وی گفت.[16] معاویه از مدینه به مکه رفت که شاید بتواند کار بیعت یزید را به انجام رساند. هنگامیکه امام حسین (ع) را دیدار کرد، وی را ستود و گفت: «مرحبا یا اباعبدالله و ای سید جوانان اهل بهشت».[17] معاویه برای تسلیم امام (ع)، بنیهاشم را از عطا و بخشش خود محروم ساخت و هنگامیکه با مخالفت عبدالله بن عباس روبرو شد، در سبب آن گفت: «از حسین (ع) رنـجیدهام کـه با پسر من بـیعت نـمیکند و اهانتهایی را به او نسبت میدهد.»[18]
دیدارهای امام حسین (ع) با معاویه از سال 50 تا 60 ق، گاهوبیگاه در مدینه و مکه رخ میداد که گاهی با خشونت و عداوت و گاهی با خوشرویی هـمراه بـود؛ لیکن در سال 60 هجری که معاویه مرگ خود را نزدیک میدید و شیوههایی که تا آن هنگام برای تسلیم مخالفان به کار گرفته بود، نتیجهای نبخشیده بود، از باب تهدید به قتل وارد شد و نتیجهای را کـه مـیخواست گرفت؛ یـعنی در مسجدالحرام با حضور امام (ع) و دیگر مخالفان بیعت یزید را مطرح و اعلام کرد همه با این امـر موافق هستند. ابن اعثم کوفی مینویسد: «چون مجلس از مردم بیگانه خـالی گـشت، اهـل مکه روی به هر چهار آورده ایشان را ملامت کردند و گفتند: روز اول معاویه شما را بخواند و از شما بیعت یزید خواست، رضا نـدادید و بعدازآن برفتید و در خُفْیه بیعت کردید. ما را از این حالت شما عظیم تعجب میآید. حسین بـن علی (ع) فرمود: و الله که ما یزید را در سرّ و علانیه بیعت نکردهایم؛ لیکن معاویه ما را بفریفت و کلمهای چند آن نـوع که شنیدید و دیدید گفت و امرای شام را فرمود تا چنان غلو کردند و شمشیرها بـکشیدند که ما بترسیدیم و البـته خـاموش بودیم و چیزی نتوانستیم گفت.»[19] تصور نشود که امام (ع) از کشته شدن میترسید، بلکه نگرانی امام (ع) از این بود که خونش هدر رود و نتیجهای برای اسلام و مسلمانان نداشته بـاشد و بنیامیه از آن به نفع خود سوءاستفاده کند.
کار بیعت گرفتن برای یزید از مخالفان، با مرگ معاویه عقیم ماند و معاویه که میدانست از این ظاهرسازیها طرفی نبسته و مخالفان بر موضع خود اسـتوارند و اگـر یزید بر آن پافشاری کند، منجر به درگیری میان آنها خواهد شد و این چیزی بود که معاویه همواره از آن پرهیز میکرد؛ ازاینرو در لحظات آخر عمر، به یزید در مورد مخالفان رهنمودهایی داد. ازجمله در مـورد امام حسین (ع) گفت: «حسین بن علی مردی است کمخطر و امیدوارم خدا او را بهوسیله کسانی که پدرش را کشتند و برادرش را بیکس گذاشتند، از پیش بردارد. نسب بزرگ دارد و حق بزرگ و قرابت مـحمد (ص) . چنان میبینیم که مردم عراق او را به قیام وامیدارند. اگر به او دستیافتی گذشت کن که اگر من باشم، گذشت میکنم.»[20] یزید که تجربه سـیاسی و عاقبتاندیشی پدر را نداشت، توجهی به اندرزهای مـعاویه نـکرد و آن فـاجعه بزرگ در جهان اسلام مرتکب شد. مغیره بن شعبه که نامزدی یزید را برای خلافت نزد معاویه مطرح کرد، به یاران خویش گـفت: «مـن پای مـعاویه را در یک گودال بسیار عمیق نهادهام و این کار بـرای امـت محمد (ص) بسیار سخت و ناگوار است و شکافی ایجاد کردم یا چاکی زدم که هرگز پینه بردار نخواهد بود.»[21]
فـرجام سخن
امـام حسین (ع) همانند پدرش امام علی (ع) و برادرش امام حـسن (ع)، معاویه را غاصب خلافت میشناخت و مبارزه علیه او را بر خود فرض میدانست؛ ولی با توجه به اینکه معاویه با بـهرهگیری از نـیرنگها و تـبلیغات ویرانگر، فضای جامعه را آشفته کرده بود و تمام امکانات جامعه را اعم از مـادی و مـعنوی در اختیار داشت و همچنین خود را خلیفه بر حق معرفی کرده بود، امام (ع) بهرغم اینکه بنا بر قـول خـودش وظیفه داشت با معاویه نبرد کند، ولی بهخوبی میدانست که قیام او در ایـن فـضای آشـفته با آن قداست دروغین که معاویه در نظر مردم برای خود ایجاد کرده بود، به نتیجه مـطلوبی نـخواهد رسید. بهعبارتدیگر اگر امام حسن (ع) با پذیرش عهدنامه صلح، کیان اسـلام را حـفظ کرد، امام حسین (ع) هم با سکوت و گاهوبیگاه با مبارزات سیاسی، وظـیفهاش را انـجام داد. البـته این شیوه برای امام (ع) بسیار دردناک بود و همیشه آرزو داشت که مبارزه همهجانبهای را علیه بنیامیه آغاز کند. اهمیت این امر برای امام (ع) چنان مهم بود کـه حـتی در سـالهای آخر عمر معاویه به تهیه مقدمات آن پرداخت و پیش از آنکه یزید بر کرسی خلافت غصب شـده تـکیه زند و از منافع آن بهرهمند گردد، امام (ع) آن مبارزه همهجانبه را آغاز کرد. بـنابراین اگـر امـام (ع) در زمان معاویه قیام مسلحانه نکرد، بدان معنی نیست که پایبند به عهدنامه صلح نـقض شـده از جـانب معاویه بود؛ بلکه به سبب حساسیت این مبارزه، درصدد فراهم آوردن شرایط آن بـود کـه بتواند با حداقل امکاناتی که در اختیار داشت، کار عظیم و جاودانهای را انجام دهد.