«از مسائلى که درباره حسین بن على ع از نظر محققین و متفکرین اسلامى مورد بحث قرارگرفته این است که آیا آن حضرت از ابتدا میدانست که کشته میشود و پایان سفر او به سوى عراق شهادت است؟
اگر میدانست پس چرا به جانب کوفه حرکت نمود؟ با آنکه خداوند میفرماید:
«ولا تلقوا بایدیکم الى التهلکه [1]با دست خود خویشتن را به هلاکت نیفکنید.»
آنگاه براى حل این مشکل مطالبى گفته شد که متأسفانه قسمتى از آنها با واقع کمترین ارتباطى ندارد، اکنون ما به خواست خداوند دربارهی این موضوع بهطور تفصیل بحث میکنیم و به بعضى از پاسخهایی که دراینباره داده شد و سپس انتقاداتى که بر آنها داریم اشاره مى نمائیم.
ما براى حل این مشکل و پاسخ این پرسش از دو راه استفاده میکنیم:
یک طبق تفاسیر اسلامى و با در نظر گرفتن سیاق آیات مقصود از هلاکت در این آیه چیست؟ آیا منظور انجام کارى است که به مرگ و از دست دادن جان منتهى شود؟
دو بر فرض آنکه مراد از هلاکت از دست دادن جان و استقبال از مرگ باشد آیا مقصود این است که انتخاب راهى که به مرگ منتهى شود در هر صورت و در تمام شرایط غیر جایز است یا آنکه این حکم در موارد عادى و در صورتى است که مصالح بزرگى ضرورت آن را ایجاب نکرده باشد؟
راه اول - طبق تفاسیرى که در مدارک مذهبى دربارهی این آیه موجود است مقصود از هلاکت، از دست دادن جان و انتخاب راهى که به مردن و یا کشته شدن پایان یابد نیست بلکه منظور هلاکتى است که از ترک انفاق مال در راه پیکار با کفار ناشى میگردد. شخصیت بزرگ اسلامى على بن طاووس ضمن دادن پاسخ به کسانى که گمان میکنند عمل حسین بن على (ع) وقوع در هلاکت است (!) و با آیه «ولا تلقوا بایدیکم الى التهلکه» آن را منطبق میتوانند مینویسد: آنها گمان کردند که مقصود از هلاکت در این آیه قتل است درحالیکه اینچنین نیست.
آنگاه حدیثى را در تأیید نظر خود بدین گونه نقل میکند:
«عن اسلم قال غزو نانها و ندا و قال غیرها و اصطفینا و العدو صفین لم اراءطول منهما و لااعرض و القوم قدالصقوا ظهورهم بحائط مدینتهم فحمل رجل منا على العدو، فقال الناس لااله الله القى نفسه الى التهلکه فقال ابوایوب الانصارى انما تؤ ولون هذه الایه على اءن حمل هذاالرجل یلتمس الشهاده و لیس کذلک، انما نزلت هذه الایه فینالانا کنا قد اشتغلنا بنصره رسول الله صلى الله علیه و آله و ترکنا اهالینا و اموالنا ان نقیم فیها و نصلح مافسد منها فقد ضاعت بتشا غلنا عنهافا نزل الله انکارا لماوقع فى نفوسنا من التخلف عن نصره رسول الله صلى الله علیه و آله لاصلاح اموالنا (و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکه) معناه ان تخلفتم عن رسول الله واقمتم فى بیوتکم القیتم بایدیکم الى التهلکه فسخط الله علیکم فهلکتم و ذلک رد علینا فیما قلنا و عزمنا علیه من الاقامه و تحریص لنا على الغزو و ما انزلت هذه الایه فى رجل حمل العدو و یحرص اصحابه ان یفعلوا کفعله او یطلب الشهاده بالجهاد فى سبیل الله رجائا لثواب الاخره[2]
اسلم روایت میکند که ما در جنگ نهاوند یا جنگ دیگرى بود که شرکت داشتیم. مسلمین صفوف خود را منظم ساختند و دشمن هم در برابر ما صف آرائى کرده بود، صفوف دشمن از نظر عرض و طول آن چنان بود که من در هیچ جنگى مانند آن را ندیده بودم، آنها پشت به دیوار شهر خویش داده بودند، در این هنگام مردى از صف ما به آنها حمله برد ولى مسلمانان گفتند این مرد با دست خود خویشتن را به هلاکت افکند.»
ابوایوب انصارى که صحابه پیغمبر بود در آنجا حضور داشت و خطاب به آنان فرمود: شما این آیه را درباره این مرد تأویل میکنید که به دشمن حمله کرد و خواستار شهادت شد؟ در صورتى که چنین نیست: این آیه دربارۀ ما اهل مدینه نازل گردید زیرا ما به یارى پیغمبر سرگرم بودیم و از اصلاح اموال خود چشم پوشیدیم و درنتیجه امور زندگى ما (نسبت بگذشته) فاسد شد از آن پس تصمیم گرفتیم از یارى پیغمبر سر برتابیم و به امور مادى و زندگى خود بیشتر بپردازیم در اینجا بود که خداوند اراده ما را مورد انکار قرارداد و این آیه را نازل کرد تا ما با ترک یارى پیغمبر خود با به هلاکت نیفکنیم و معناى آیه این است که اگر از یارى رسول خدا تخلف کنید و در خانههای خود بنشینید با دست خود خویشتن را به هلاکت افکندید و غضب خداى را بر خود روا داشتید.
پس این گفتار خداوند رد بر ما است در آنچه گفته بودیم و تصمیم داشتیم عملى سازیم تحریک ما است به سوى جنگ و پیکار با دشمن نه آنکه نازل گردیده باشد دربارهی مردى که خود شجاعانه به دشمن حمله میکند ویاران خود را هم به جنگ با آنان تشویق مینماید و با جهاد کردن در راه خدا آرزوى شهادت دارد تا به نعمتهای خداوند و رحمت او در آخرت برسد.
طبق این حدیث که اسلم آن را از ابى ایوب انصارى نقل میکند نه تنها مقصود از هلاکت در آیه فوق رفتن به سوى مرگ و کشته شدن نیست و هیچ گونه ارتباطى با این فکر ندارد بلکه درست در عکس این تصور است و نازل شده تا مردم مدینه را به یارى پیغمبر و فداکارى در راه آن حضرت و هدف آن بزرگوار تشویق نماید و به آنان اعلام کند و که پیکار نکردن با کفار و استقبال ننمودن از مرگ در راه خدا و جهاد با دشمن واقعشدن در هلاکت و نابودى است.
مرحوم شیخ طبرسى مفسر بزرگ اسلامى در تفسیر و توضیح این آیه (ولا تلقوا بایدیکم الى التهلکه) چهار احتمال نقل میکند که اول آن با سیاق آیات قبل هم موافق است. او مینویسد:
«احدها انه اراد لاتهلکوا انفسکم بایدیکم بترک الانفاق فى سبیل الله فیغلت علیکم الهدو...[3]
مقصود خداوند این است که شما خود را با سختگیرى در بذل مال و انفاق نکردن آن در راه خود با کفار به هلاکت نیفکنید تا دشمن بر شما چیره نشود.»
در اینجا مراد از هلاکت را غلبه کفار بر مسلمین دانسته که علت آن سختگیرى در بذل مال و انفاق نکردن آن در راه جنگ با آنها است، این معنا با جملۀ اول آیه و سیاق آیات پیش مطابق است زیرا آیات قبلى همگى دربارهی جنگ و جهاد با کفار است و اینگونه شروع میشود.
«وقاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم ... و اقتلوهم حیث ثقفتموهم و اخرجوهم من حیث اخرجوکم ...و قاتلو هم حتى لاتکون فتنه و یکون الدین کله لله ... فمن اعتدى علیکم فاعتدو اعلیه بمثل ما اعتدى علیکم. [4]
در این آیات خداوند دستور پیکار با دشمن و جهاد در راه خود را میدهد آنگاه بالافاصله میفرماید:
وانفقوا فى سبیل الله و لاتلقوا بایدیکم الى التهلکه و احسنوا ان الله یحب المحسنین.
یعنى در راه خدا انفاق کنید و با دست خود خویشتن را به هلاکت نیفکنید.»
و با در نظر گرفتن اینکه آیات گذشته همواره تحریص به جهاد با کفار بوده است و در صدر این آیه هم سخن از انفاق فى سبیل الله به میان آورده و سیبل الله را هم در بسیارى از موارد به جهاد در راه خدا تفسیر کردهاند به خوبى روشن میشود که معناى اول که طبرسى آن را نقل میکند با صدر آیه و سیاق آیات دیگر کاملاً قابل تطبیق است به خصوص آنکه نامبرده این معنا را از ابن عباس و جماعتى از مفسرین حکایت میکند و ابن عباس تفسیر قرآن را در مکتب على (ع) آموخته است از این نظر آراء او میتواند نشاندهنده نظرات خاندان پیغمبر و راسخین در علم باشد و از سوى دیگر خوشبختانه این نقل با حدیثى که سید بن طاووس از ابى ایوب انصارى روایت کرده بیشباهت نیست و با آن قابل انطباق است، بنابراین آیه ولاتلقوا بایدیکم الى التهلکه هیچ گونه ارتباطى با دست زدن به کارى که در آن خطر مرگ باشد و رفتن در راهى که پایان آن کشته شدن است ندارد.
از دست دادن جان و استقبال از مرگ در موارد خاصى که دست یافتن به مصالحى بزرگ و هدفهایی عالى که ضرورت آن را ایجاب میکند؛ موضوعى است که نه تنها در اسلام جایز و گاهى هم واجب شمرده شد بلکه از نظر تمام مکتبها و ملتهای جهان بدون استثناء لازم و حتمى است.
با در نظر گرفتن مطالبى که ما در تفسیر آیه ولاتلقوا... از مدارک اسلامى نقل کردیم روشن میشود که اصولاً مقصود خداوند چیزى است که با داستان انتخاب راهى که به هلاکت و مرگ منجر شود هیچ گونه ارتباطى ندارد، اما اکنون (با استفاده از راه دوم) میخواهیم ببینیم که اگر فرضاً منظور از آیه فوق این باشد که عمل و راهى که پایان آن مرگ است نباید انتخاب گردد آیا این دستور در هر صورت و در تمام شرایط است یا آنکه ممکن است عواملى پیش آید که تن دادن به مرگ و استقبال از حوادث نه تنها عملى جایز بلکه لازم و حتمى باشد؟ تردیدى نیست که از دست دادن جان و استقبال از مرگ در تمام شرایط ناروا نیست بلکه در موارد خاصى که دست یافتن به مصالحى بزرگ و هدفهایی عالى ضرورت آن را ایجاب میکند موضوعى است که نه تنها در اسلام جایز و گاهى هم واجب شمرده شد بلکه از نظر تمام مکتبها و ملتهای جهان بدون استثناء لازم و حتمى است.
قرآن با آنکه خود صریحاً میگوید: ولاتلقوا بایدیکم الى التهلکه با این حال براى پیشرفت اسلام و نشر کلمه توحید در برابر کفار دستور جهاد میدهد و به فداکارى و جانبازى در راه نشر معارف آسمانى این آئین سخت تحریص و ترغیب میکند و بدیهى است که شرکت در جهاد و جنگ با کفار (بخصوص در بعضى از شرایط سختى که مردم مسلمان در صدر اسلام دارا بودند) خطر مرگ را حتماً در بر دارد نه تنها در آن شرایط بلکه بهطور کلى در همۀ جنگهایی که اسلام آن را تجویز کرده (مانند جنگهایی که دیگران تجویز میکنند بدون آنکه بخواهیم در ماهیت این نمونه پیکارها بررسى کنیم) حداقل شرکت کننده 50. احتمال خطر میدهد ولى آیا استقبال از این گونه خطرها هم از نظر اسلام وقوع در هلاکت است؟ قطعاً نه. زیرا در مورد جهاد (که اساس آن بر فداکارى و جانبازى است) مصالح واقعى و حقیقى بزرگى وجود دارد که دست یافتن به آنها جز از راه استقبال از مرگ عملى نیست.
دست زدن بکارى که پایان آن کشته شدن و یا مردن است هنگامى مصداق وقوع در هلاکت و خودکشی است که منافع عظیمى از نظر عقل و منطق ضرورت آن را ایجاب ننماید.
در قرآن در موضوع جهاد و پیکار با کفار دو دسته از آیات یافت میشود.
دسته اول - آیات فراوانى است که در آن از کسانى که براى حفظ جان خود و زیستن در این جهان از حمایت اسلام و پیامبر بزرگ آن خوددارى میکنند و با عذرهاى غیر واقعى و تراشیدن بهانههایی از شرکت در نبرد با کفار سر برمیتابند سخت نکوهش گردیده و وعدۀ عذاب داده شده است.
خداوند درباره آنهایی که در علاقه به جهاد تظاهر میکردند ولى پس از آنکه دستور الهى دراینباره نازل میگردید دچار اضطراب و نگرانى شدیدى میشدند و براى ترس از مرگ آن حکم را مورد اعتراض قرار میدادند میفرماید:
«الم تر الى الذین قیل لهم کفوا ایدیکم و اقیموا الصلوه و آتوا الزکوه فلما کتب علیهم القتال اذا فریق منهم یخشون الناس کخشیه الله اءواءشد خشیه و قالوا ربنا لم کتبت علینا القتال لولا اخرتنا الى اجل فریب قل متاع الدنیا قلیل و الاخره خیر لمن اتقى و لا تظلمون فتیلا [5]»
در مورد دیگر خداوند هنگام مقایسه مسلمانانى که تخلف آنها از جنگ هیچ گونه ضررى را براى اسلام و اجتماع اسلامى ببار نمیآورد با آنهایی که مردانه از خطر مرگ استقبال میکردند و با جان و مال خود در راه پیشرفت تعالیم عالیۀ اسلام و کلمه توحید فداکارى مینمودند میگوید:
«لایستوى القاعدون من المؤمنین غیر اولى الضرر و المجاهدون فى سبیل الله باموالهم و اءنفسهم فضل الله المجاهدین باموالهم و اءنفسهم على القاعدین درجه وکلا و عدالله الحسنى و فضل الله المجاهدین على القاعدین اءجرا عظیما [6]»
باز قرآن دربارۀ کسانى که با آوردن عذرهاى ناصحیح و غیر واقعى از شرکت در جنگ و از فداکارى در راه خدا خوددارى میکردند و با این حال از عمل خود مسرور بودند میفرماید:
«فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله و کرهوا ان بجاهدوا باموالهم وانفسهم فى سبیل الله و قالوا لاتنفروا فى الحر قل نار جهنم اءشد حرا لوکانوا یفقهون[7]»
همین کتاب آسمانى در مورد چهارم آنهایی را که وظیفه جهاد را براى خود بسیار ناگوار میدیدند و در انجام آن کندى و سنگینى مینمودند سخت مورد عتاب قرارداده و میگوید:
«یا ایها الذین آمنوا مالکم اذاقیل لکم انفروا فى سبیل الله اثاقلتم الى الارض اءرضیتم بالحیوه الدنیا من الاخره فما متاع الحیوه الدنیا فى الاخره الاقلیل[8]»
در مورد پنجم قرآن مردمى را که نسبت به پدران و فرزندان و برادران و زنان و خویشاوندان و اموال و تجارتها و خانههای خود بیش از خدا و پیامبر او و جهاد در راه وى علاقه داشتند سخت تهدید نموده و میفرماید:
«قل ان کان آبائکم و ابنائکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقتر فتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها اءحب الیکم من الله و رسوله و جهاد فى سبیله فتربصوا حتى یاءتى الله بامره و الله لایهدى القوم الفاسقین.[9]»
در اندیشه از آیات که نقل کردیم خداوند کسانى را که در راه جهاد با کفار تعلل میورزند و یا آنکه بر جان خود خائف بودند و به زندگى بیشتر در این جهان علاقه داشتند و بالاخره آنهایی که از فداکارى و جانبازى در راه نشر توحید و حمایت از پیغمبر دریغ مینمودند سخت مورد نکوهش قرار میدهد با آنکه جهاد و پیکار با دشمن چیزى جز استقبال از خطر مرگ نیست، اما آیا مرگ در راه خداوند و شهادت در هنگام جهاد با کفار هم وقوع نفس در هلاکت است؟!
و قرآن آنها را توبیخ میکند که چرا نفس خود را به هلاکت نیفکندید؟!
دسته دوم - آیاتى است که خداوند مسلمانى را که از جانبازى و فداکارى در راه او استقبال میکنند کاملاً ستایش کرده و با آنها وعده پاداشهای اخروى و بهشت میدهد.
ما براى نمونه در اینجا به قسمتى از این آیات اشاره میکنیم:
1. «الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون[10]
آنهایی که به خدا ایمان آوردند و به مدینه هجرت کردند و در راه خداوند (با کفار) با مال و جان خود جهاد نمودند آنها در پیشگاه او داراى منزلت بیشترى هستند و آنها هستند که رستگارند.»
در مورد دوم قرآن به مردم مسلمان دستور میدهد تا به کفار بگویند که ما دو راه خوب در پیش داریم یکى زندگی در این جهان است با ایمان و دیگرى شهادت در راه خدا است: قل هل تربصون بنا الااحدى الحسنین.[11]
در مورد سوم قرآن میگوید:
ان الله اشترى من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فى سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فى التوریه و الانجیل و القرآن و من اوفى بعهده فاستبشروا بییعکم الذى بایعتم به وذلک هوالفوز العظیم.[12]
خداوند از مؤمنین مال و جان آنها را خریدارى نمود که در برابر به آنان بهشت عنایت فرماید آنها در راه خدا (با کفار) پیکار میکنند آنان را میکشند و خود هم کشته میشوند. این وعدۀ حقى است که خداوند در تورات و انجیل و قرآن داده است و آن کس که به عهد خود وفا نماید (و در راه خدا با مال و جان خویش فداکارى کند) او را با این معاملهای که انجام داده بشارت دهید و رستگارى بزرگ همین است.
فداکارى و جانبازى براى مقاصد انسانى و منطقى حقیقى است که از نظر همۀ ملتها مورد ستایش است و موجب افتخار شمرده میشود.
در این دسته از آیات خداوند از کسانى که با جان و مال خود در راه وى و نشر کلمۀ توحید با کفار پیکار میکنند تشویق کرده و آنها را به بهشت و زندگى جاویدان آن مژده میدهد.
آیا با در نظر گرفتن این نمونه از آیات ممکن است کسى تصور کند که خداوند مردم را به وقوع در هلاکت و خودکشی و یا به چیزى مانند آن تشویق کرده است؟ قطعاً نه. زیرا وقوع در هلاکت و استقبال از حوادث و مرگ هنگامى تحریم گردیده که مصالح حیاتى منطقى و معقولى آن را ایجاب نکرده باشد ولى در مورد جهاد که موضوع نشر کلمه توحید و نجات اجتماع از کفر و شرک و الحاد و بالاخره تأمین سعادت مادى و معنوى آنها در پیش است بدون تردید نه تنها استقبال از مرگ و حوادث مورد نکوهش نیست بلکه خود موجب فضیلت و برترى است.
تفاوت این دو (وقوع نفس در هلاکت و فداکارى در راه اهداف مقدسى و بزرگ) از یکدیگر حقیقتى است که مورد اعتراف همۀ ملتها و مکتبها است .
در هر اجتماعی خودکشی و استقبال از خطر مرگ در شرایط عادى غیر معقول و ناروا است، اما اگرمصالح بزرگى از نظر آنها (هر چند در نظر ما موهوم باشد) مانند دفاع از استقلال کشور و یا مقدسات ملى ایجاب کند که با دشمن پیکار نمایند ،در آن روز نه تنها استقبال از خطرها و خویشتن را در معرض هلاکت قرار دادن در نظر آن مصداق خودکشی و هلاکت نفس نیست بلکه خود موجب افتخار و سر افرازى است و نام آن جانبازان در شمار قهرمانان بزرگ آن اجتماع ثبت میگردد.
بنا بر این باید موضوع خودکشى و یا وقوع نفس در هلاکت را از حساب فداکارى و جان باختن براى دست یافتن به مصالحى بزرگ و هدفهایی عالى و مقدس جدا کرد، زیرا استقبال از مرگ در شرایط عادى در تمام مکتبها نامعقول و ناروا است، ولى فداکارى و جانبازى براى مقاصد انسانى و منطقى حقیقى است که از نظر همۀ ملتها مورد ستایش است و موجب افتخار شمرده میشود.
با این توضیح به خوبى روشن میشود که نهضت حسین بن على (ع) و حرکت آن بزرگوار به سوى عراق - با آنکه میدانست که در آنجا کشته میشود و به شهادت خواهد رسید نه تنها هیچ گونه ارتباطى با ولاتلقوا بایدیکم الى التهلکه ندارد بلکه مصداق عالى ترین نمونۀ فداکارى و جانبازى در راه هدفهای آسمانى و انسانى است که در جهان اسلام انجام گردید.
حسین بن على (ع) ویاران پاک آن حضرت از بهترین و کاملترین نمونۀ آن آزاد مردانى هستند که خداوند دربارهی آنها فرمود:
ان الله اشترى من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فى سبیل الله فیقتلون و یقتلون ... و ذلک هو الفوز العظیم.
فرزند پیغمبر و زادۀ امیرالمؤمنین در شرایط دردناکى قرارگرفته بود که اسلام و موجودیت آن و زحمات طاقت فرساى پیامبر بزرگ و خونهای پاک و مقدسى که در راه پیشرفت آن آئین ریخته شده بود و بالاخره حق و عدالت و آزادى در برابر حکومت بیدادگر دودمان بنیامیه و پسر معاویه در معرض خطر حتمى و سقوط همیشگى قرار داشت خطرى که حسین (ع) خود فرمود:
سیدبن طاووس: یعنى تا آنجا که ما جستجو و تحقیق کردیم این حقیقت را به دست آوردیم که حسین (ع) پایان کار خود را به خوبى میدانست و وظیفه او در آن شرایط همان بود که بر طبق آن عمل کرده است.
«و علی الاسلام اذ قدبلیت الامه براع مثل یزید
یعنى بر اسلام سلام باد (و باید با آن وداع کرد) زیرا امت به زمامدارى مانند یزید دچار گردیده است.»
در چنین شرایط حیاتى و حساس آیا نهضت حسین بن على (ع) و فداکارى فوق طاقت بشرى آن حضرت را (که با انجام آن اساس توحید و عدالت و آزادى را از نیستى و سقوط نجات بخشید) میتوان مصداق (وقوع نفس در هلاکت دانست؟ آیا راستى این عمل بزرگ و گذشت بى سابقهای که سالار شهیدان از خود نشان داد مصداق آیه است که قرآن دربارهی هلاکت نفس میگوید: و الاتلقوا بایدیکم الى التهلکه؟!
آیا واقعا جمعى اینگونه فکر میکنند که فرزند پیغمبر براى آنکه جان خود را در معرض هلاکت قرار ندهد میبایست در آن عصر تاریک و شرایط ضد اسلامى در مدینه همچنان بنشیند و ناظر باشد تا اسلام و قرآن و زحمات انبیاء و جد بزرگوارش و خونهای پاکى که در راه حمایت از آنها ریخته شد در معرض هلاکت و سقوط و نابودى همیشگى قرار گیرد؟!
على بن طاووس آن محقق و شخصیت بزرگ اسلامى با توجه به این حقیقت است که ضمن بحث دراینباره مینویسد:
«والذین تخققناه ان الحسین (ع) کان عالما بما انتهت حاله الیه و کان تکلیفه ما اعتمد علیه[13]
یعنى تا آنجا که ما جستجو و تحقیق کردیم این حقیقت را به دست آوردیم که حسین (ع) پایان کار خود را به خوبى میدانست و وظیفه او در آن شرایط همان بود که بر طبق آن عمل کرده است.»
آرى سید بن طاووس به این حقیقت کاملاً واقف است و در این جمله کوتاه به آن اشاره میکند .
اما براستى موجب کمال حیرت است که چگونه شخصیتى مانند طبرسى که از مفسرین بزرگ اسلامى است این حقیقت را آن چنان نادیده گرفته و عمل حسین بن على (ع) را آنگونه توجیه میکند که با واقع کمترین ارتباطى ندارد! نام برده بعد از آنکه احتمالاتى را در معناى آیه و لاتلقوا و بایدیکم الى التهلکه نقل میکند مینویسد:
«و فى هذه الایه دلاله على تحریم و الاقدام على ما یخاف منه على النفس و على جواز ترک الامر بالمعروف عند الخوف لان فى ذلک القاء النفس الى التهلکه و فیها دلاله على جواز الصلح مع الکفار و البغاه اذاخاف الامام على نفسه او على المسلمین کمافعله رسول الله عام الحدیبیه و فعله امیرالمؤمنین بصفین و فعله الحسن مع معاویه من المصالحه لما تشتت امره و خاف على نفسه و شیعته فان عورضنا بان الحسین (ع) قاتل وحده فالجواب ان فعله یحتمل و جهین: احدهما انه ظن انهم لاتقتلو نه لمکانه من رسول الله و الاخرانه غلب على ظنه لوترک قتالهم قتله الملعون ابن زیاد صبرا کما فعل بابن عمه مسلم فکان القتل مع عز النفس و الجهاد اءهون علیه
یعنى در آن آیه دلالت است بر حرمت اقدام به عملى که ممکن است ضررى را براى نفس انسان ببار آورد و همچنین آیه فوق دلالت دارد که در هنگام خوف جایز است امر به معروف ترک شود زیرا امر به معروف در آن هنگام القاء نفس در هلاکت است و باز آیه دلالت دارد که صلح با کفار و ستمگران جایز است در آن وقتى که خوفى براى نفس امام یا مسلمین در بین باشد چنانکه رسول خدا در حدیبیه با کفار قریش صلح نمود و امیرالمؤمنین و حسن بن على (ع) هم با معاویه صلح کردند در هنگامى که حسن بن على (ع) بر جان خود و شیعیان خویش خائف گردید و اگر به ما اعتراض کنند که چرا حسین (ع) تنها با دشمن پیکار کرد (با آنکه بر نفس خود خائف بود؟) در پاسخ میگوییم درباره عمل حسین (ع) دو احتمال است یکى آنکه آن حضرت گمان میکرد مردم کوفه او را نمیکشند زیرا او فرزند دختر پیغمبر است.
احتمال دوم - اینکه دید اگر با آنها پیکار نکند فرزند زیاد او را مانند پسر عمش مسلم با شکنجه خواهد کشت از این نظر جنگ با آنان را اختیار کرد زیرا کشته شدن با عزت نفس و در هنگام جهاد براى وى آسانتر بود.»
ولى راستى شگفتآور است! که چگونه فردى مانند او در توجیه یک اقدام حیاتى و ضرورى فرزند پیغمبر این گونه دچار اشتباه شود که واقعیات را یکباره نادیده بگیرد.
نام برده ابتدا نجات نفس را از هلاکت مجوز ترک هر واجبى قرارداده بدون آنکه حتى یک مورد هم براى آن استثنائى قائل شود، سپس به دنبال آن صلح حدیبیه را تنها براى نجات نفس پیغمبر و یا مردم مسلمان از هلاکت دانست در حالیکه اگر تنها موضوع حفظ جان در آنجا مطرح بود پس چرا آن همه غزوات را پیغمبر انجام داد و چرا اصولاً در قرآن این همه از مقابله و جهاد با کفار دم میزند با آنکه در تمام غزوات و جنگها بدون تردید جان بسیارى از مردم مسلمان در معرض هلاکت قرار داشت؟
صلح حدیبیه انجام شد، اما نه تنها براى حفظ جان و عدم وقوع در هلاکت، بلکه مصالح سیاسى بزرگى از نظر حکومت اسلام لزوم انعقاد آن را در آن شرایط ایجاب مینمود، چنانکه تن دادن اجبارى امیرالمؤمنین (ع) به آن حکمیت لعنتى در صفین و همچنین صلح اضطرارى حضرت امام مجتبى (ع) با معاویه در شرایطی انجام شد که مصلحت جهان اسلام ضرورت آن را اثبات میکرد.
امام على بن ابیطالب و فرزند معصومش حضرت حسن (ع) به حکومت و صلح در برابر معاویه تن در دارند، اما نه تنها براى حفظ جان خود و یا خون مسلمین بلکه به این علت که در شرایط خاصى قرارگرفته بودند که اگر کشته میشدند پیروزى باطل بر حق و ظلم و ستم بر عدالت و آزادى حتمى بود.
شرایطی که از ریختن خون آنها در آن شرایط چیزى جز سقوط قطعى اسلام و هموار کردن راه را براى حکومت دائمى کفر و الحاد بنیامیه و مانند آنها ثمر دیگرى براى جهان اسلام به دست نمیآمد، این یک حقیقتى است غیر قابل انکار و ما آن را (با استفاده از شواهد قطعى و مدارک مسلم) در بحث مربوط به اسرار صلح امام مجتبى (ع) در صفحات 39 تا صفحۀ 62 این کتاب به خوبى روشن ساختیم و اما آن دو احتمالى که این مفسر بزرگ پس از این مطالب براى حل این مشکل و پاسخ از این پرسش که چرا حسین (ع) به سوى کوفه رفت با آنکه میدانست کشته میشود, داد بسیار بهت انگیز تر و حیرت آور تر از توجیهاتى است که نام برده دربارهی صلح حدیبیه و موضوع حکمیت و مصالحه امام مجتبى (ع) نموده است.
این مرد بزرگ پاسخ و راه حل اول خود را اینگونه بیان میکند که:
حسین بن على (ع) فکر میکرد مردم کوفه او را نمیکشند زیرا او پسر پیغمبر است.
ما نمیدانیم چگونه مرحوم شیخ طبرسى با آن عظمت و مقامى که دارند به خود اجازه دادند که چنین احتمالى را بدهند با آنکه سالار شهیدان و رهبر آزادگان از همان ابتداى کار بارها از شهادت خود دم میزد و از مرگ خویش خبر میداد.
فرزند معصوم امیرالمؤمنین (ع) هنگامى که در مدینه کنار قبر پیغمبر، از خدا میخواهد راهى که خشنودى او در آن راه است در برابر وى قرار دهد جد بزرگوار خود را در خواب میبیند که به او میگوید: حبیبى یا حسین، کانى اءراک عن قریب مرملا بدمائک، مذبوحا بارض کرب و بلا... آن بزرگوار از خواب بر میخیزد و آن را براى خاندان خود بازگو میکند در حالیکه طبق آن به آینده کار خود اطمینان دارد.
حسین بن على در این خطبه نه تنها از مرگ و شهادت خویش با روشن بینى خاصى خبر میدهد بلکه در پایان آن آزاد مردان اجتماع را هم به جانبازى و فداکارى در راه خویش و اهداف آسمانى و بزرگى که دارد صریحاً دعوت میکند.
دومین موردى که حسین (ع) در آن از شهادت خود خبر میدهد هنگامى است که میخواهد از مدینه حرکت کند، در آنجا ام سلمه به او میگوید از مدینه خارج مشو! زیرا من از پیغمبر خدا شنیدم که میفرمود: فرزندم حسین را در عراق میکشند.
حضرت در پاسخ وى چنین گفت:
«یا اما و انا الله اعلم ذلک و انى مقتول لامحاله و لیس لى من هذا بدوانى و الله لاعرف الیوم الذى اقتل من اهل بیتى و قرابتى و شیعتى
مورد سوم - که حسین بن على (ع) در آن باز از پایان کار خود سخن گفت هنگام وداع با قبر پیغمبر بود در آنجا ضمن خطابى که به جد برزگوارش دارد چنین میگوید:
«واخذت بالعنف قهرا ان ابایع یزید بن معاویه شارب الخمور و راکب الفجور فان فعلت کفرت و ان ابیت قتلت.»
و از همه عجیب تر خطبهای است که آن بزرگوار در روز هفتم ذى الحجه در مکه میخواند، در آنجا از همان ابتدا سخن از مرگ میگوید.
«خط الموت على ولد آدم تا آنجا که اضافه میکند کانى باوصالى یتقطعها عسلان الفلوات بین النوا و یس و کربلا فیملان منى اکرا شاجوفا و اجربه سغبا.»
حسین بن على در این خطبه نه تنها از مرگ و شهادت خویش با روشن بینى خاصى خبر میدهد بلکه در پایان آن آزاد مردان اجتماع را هم به جانبازى و فداکارى در راه خویش و اهداف آسمانى و بزرگى که دارد صریحاً دعوت میکند و میگوید:
«من کان باذلا فینا و موطنا على لقاء الله نفسه فلیر حل معنا.»
جالب توجه اینجا است که فرزند پیغمبر هنگامى این خطبه را ایراد کرد و از شهادت خود خبر داد که ظواهر کار خلاف آن را اثبات مینمود، آرى اینها مواردى است که فرزند پیغمبر در آنجا با صراحت از شهادت و مرگ خود خبر میدهد با این حال آیا جاى شگفت نیست که گفته شود: حسین (ع) تصور میکرد مردم کوفه او را نمیکشند چون او فرزند دختر پیغمبر است؟! مطلب دیگرى که اینجا قابل توجه است این است که اگر از تمام این مدارک چشم بپوشیم و بر فرض محال بگوییم که حضرت حسین (ع) هنگام حرکت به سوى کوفه گمان میکرد که مردم او را نمیکشند! ولى آیا تا شب عاشورا و یا صبح آن روز هم حسین همچنان به گمان خود باقى بود؟! و دیدن آن همه شواهد و حوادث در آن سرزمین کافى نبود که آن حضرت را به شهادت مطمئن سازد؟! و اگر حرکت حسین (ع) از مدینه و مکه به سوى عراق با آنکه میدانست که کشته میشود مصداق وقوع نفس در هلاکت باشد پس میبایست حداکثر آن حضرت در روز عاشورا که تمام قرائن بهطور قطع به مرگ او ویاران وى گواهى میداد در برابر یزید تسلیم گردد تا جان خود را از وقوع در هلاکت حفظ کند در حالیکه حسین بن على (ع) در آن روز هم تسلیم نشد و در آن شرایط هم براى بیعت با یزید آماده نگردید.
و اما احتمال دومى که علامه طبرسى دربارهی حسین (ع) و حرکت آن بزرگوار به سوى عراق دادهاند متأسفانه آن هم با واقع کمترین تماسى ندارد، نام برده در این احتمال میگوید حسین (ع) به کوفه رفت زیرا دید در هر حال او را خواهند کشت و براى آنکه از قتل صبر بگریزد این راه را انتخاب نمود. آیا واقعا ممکن است چنین تفسیرى را دربارهی نهضت حسین (ع) و فاجعۀ خونین طف پذیرفت با آنکه در موارد زیادى آن حضرت خود از هدف نهضت سخن گفت و حرکت خویش را به سوى عراق براى دست یافتن به آن اهداف مقدس معرفى نمود؟!
حسین بن على (ع) هنگام خروج از مکه ضمن وصیتنامهای که به برادر بزرگوارى محمد حنفیه تسلیم میکند مینویسد:
«وانى اخرج اشرا و الابطرا و لامفسدا و لاظالما و انما خرجت لطلب الاطلاح فى امه جدى صلى الله علیه و آله اریدان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر.»
حسین بن على در این خطبه در خطبه ای در روز هفتم ذی حجه در مکه نه تنها از مرگ و شهادت خویش با روشن بینى خاصى خبر میدهد بلکه در پایان آن آزاد مردان اجتماع را هم به جانبازى و فداکارى در راه خویش و اهداف آسمانى و بزرگى که دارد صریحاً دعوت میکند
و در روز عاشورا میفرمود:
«والله اعطیهم عطاء الذلیل و لا اقراقرار العبید.»
و باز در همان روز در میان آتش و خون فریاد میزد:
«الا و ان الدعى ابن الدعى قد رکزنى بین اثنتین بین السله و الذله و هیهات من الذله ...»
اینها گفتار شخص حسین(ع) است که علت انتخاب راه نهضت را در آن ها بیان میکند، نه تنها آن حضرت بلکه فرزند معصومش امام صادق (ع) هم نهضت جد بزرگوار خود را بر خلاف تصور این مفسر بزرگ عملى اختیارى میدادند و آن را ناشى از تصمیم و اراده و هدف میشمرد و از این نظر اینگونه تعبیر میکند: و بذل مهجته فیک، آنگاه هدف از انجام این عمل اختیارى را آشکارا شرح داده و میگوید: لیستنقذ عبادک من الضلاله و حیره الجهاله. با این حساب , کار او شهادت است و هم در انتخاب این راه هدف بزرگ و مقدسى را در نظر داشت که براى دست یافتن به آن ,جز دست زدن به آن نهضت راهى نداشت نه آنکه غافل گیر شده و یا آنکه براى نجات از یک مرگ سختتر جهاد و شهادت را پذیرفته باشد.
با در نظر گرفتن مطالبى که مادر این بحث نگاشتیم به خوبى روشن شد که حرکت حسین (ع) از مکه به سوى عراق با آنکه میدانست که کشته میشود نه تنها القاء نفس در هلاکت نبود بلکه هیچ گونه ارتباطى با این موضوع و آیه و لاتلقوا بایدیکم الى التهلکه نداشت بلکه مصداق عالیترین و کاملترین نمونه آن فداکارى و جانبازى است که خداوند درباره آن میگوید:
«ان الله اشترى من امیرالمؤمنین اموالهم و انفسهم بان لهم الجنه یقاتلون فى سبیل الله فیقتلون و یقتلون و عدا علیه حقا فى التوریه و الانجیل و القرآن و من اوفى بعهده فاستبشروا ببیعکم الذى بایعتم به و ذلک هوالغفور العظیم.»