شکست‌ براى فرزندان بنى ‌امیه تازگى نداشت؛ به دل عقده داشتند؛ عقده بدر و حنین، عقده لحظاتى که پدرانشان در خشم مسلمانان می‌شکستند و چون برگ خشک نقش زمین مى‌شدند. این بار بر پیشانی‌شان مهر «طلقاء» خورده بود و این امر عقده دیگرى بر دل کینه‌ توزشان نشانید؛ عقده‌اى که از عقده مرگ عزیزانشان در بدر و حنین کمتر نبود. آن‌ها خاطره‌اى تلخ از داستان فتح مکه در سینه داشتند؛ خاطره‌ای که در آینه آن تسلط و عظمت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله‌وسلم و خوارى و ذلت‌ خویش را مى‌دیدند.

شعله‌های مرگ خونین پدران و ننگ نشسته بر دامان هر روز برافروخته‌تر مى‌شد، در پى فرصتى بودند تا خشم درون فرو نشانند و انتقام خویش از پیامبر (ص) و آل او بستانند. فرصتى که در روزگار یزید فرا رسید. او وارث همه عقده‌هایی بود که سال‌ها بر دل پدرانش سنگینى مى‌کرد.

فرزند کشته شدگان بدر و طلقاى فتح مکه، شمشیر انتقام به دست گرفت؛ او می‌خواست همه شکست‌ها، مرگ‌ها و حقارت‌ها را جبران کند، در پى ریختن خون بود و به اسارت گرفتن افراد.

ازاین‌روی فرمان قتل سرور جوانان بهشت و عزیزانش را صادر کرد؛ و پس از حادثه خون‌بار کربلا، همه‌چیز را براى گشودن عقده‌ای دیگر فراهم دید؛ عقده‌اى که حتى با شنیدن خبر گرفتار آمدن اهل‌بیت علیه‌السلام در زنجیر اسارت ابن‌ زیاد گشوده نشده بود...

پس دستور داد تا خاندان پیامبر (ص) را به شام بفرستند.1 یزید مى‌خواست داستان مکه تکرار شود، ولى این بار به تیغ بنى امیه.

ابن‌ عباس از این هدف شوم یزید پرده برداشته است. او در نامه‌ای به یزید نوشت:

عجیب است، تو دختران عبدالمطلب و نونهالانش را مانند اسیران به شام برده‌ای تا مردم ببینند بر ما مسلط شده‌ای و بر ما منت مى‌گذارى.2

 

کاروان اهل‌بیت (ع) به شام رسید. یزید در جیرون، کنار یکى از دروازه‌های دمشق، بود. چون چشمش به کاروان آل ‌الله افتاد، مغرور و شادمان لب به شعر گشود و چنین سرود:

نعب الغراب فقلت صح او لا تصح فقد اقتضیت من الرسول دیونى3

صداى کلاغ برخاست. پس گفتم: فریاد بزنى یا نزنى من آنچه از پیامبر (ص) طلب داشتم، باز پس گرفتم.

ازاین‌روی فرمان قتل سرور جوانان بهشت و عزیزانش را صادر کرد؛ و پس از حادثه خون‌بار کربلا، همه‌چیز را براى گشودن عقده‌ای دیگر فراهم دید؛ عقده‌اى که حتى با شنیدن خبر گرفتار آمدن اهل‌بیت علیه‌السلام در زنجیر اسارت ابن‌ زیاد گشوده نشده بود...

او، در راستاى نیت شوم خود، دستور داد تا هر چه بیشتر با اهل‌بیت (ع) سخت‌گیری کنند و آن‌ها را خوار سازند. بر این اساس آن‌ها را گردن به گردن با طناب بستند، بر هر که از رفتن بازمی‌ماند تازیانه زدند4 و هنگام آسایش، در خرابه جایشان دادند.

یزید مى‌خواست‌ سلطه و اقتدار خویش را نشان دهد تا سرانجام با آزاد کردن آنان، به هدف شوم خود دست‌یابد.

یزید در یکى از روزها، در حالى که شخصاً زنجیر از پاى امام سجاد (ع) باز مى‌کرد. از حضرت پرسید: آیا مى‌دانى چرا چنین کردم؟

حضرت پاسخ داد: ترید الا یکون لاحد على منه غیرک5 می‌خواهی تنها خودت بر من منت داشته باشى.

از کلام حضرت (ع) به خوبى استفاده مى‌شود که چگونه یزید در پى منت نهادن بر آل رسول (ص) بود.

 

شکست‌ یزید

یزید هر چه بیشتر کوشید کمتر به هدف رسید. جریان رجوع اهل‌بیت (ع) به مدینه چنان انجام گرفت که نه تنها کمترین نشانى از ضعف اهل‌بیت (ع) و اقتدار یزید در پى نداشت؛ بلکه نشان‌دهنده پیروزى اهل‌بیت (ع) بود.

اسیر نوعاً کمتر توان حرف زدن دارد، گوشه‌ای برمی‌گزیند و در غم خود فرو مى‌رود؛ یا به آینده دشوارى که در پیش دارد می‌اندیشد و یا به گذشته دردناکى که دیده است. حتى اگر بخواهد چیزى بگوید مجالش نمی‌دهند؛ چرا که اسیر است و در بند؛ اما شام اسیرانى دید که همه چارچوب‌های اسارت را در هم شکستند، از هرلحظه براى تبلیغ بهره جستند و در مدتى کوتاه، دشمن خویش را به زانو درآوردند. آرى «اهل‌بیت‌» اسیرانى بودند که دشمن را به اسارت گرفتند. وقتى به شام رسیدند، خستگى راهى طولانى بر تن، زخم آزار دشمنان کینه‌ توز بر سینه و زنجیر بر پا داشتند و از ضعف و گرسنگى رنج مى‌بردند. ولى با این همه، چون جام پایدارى از دست حسین (ع) گرفته بودند، در شام نبردى دیگر به راه انداختند. آنان در لباس اسارت پرشکوه، قدرتمند و پرصلابت ظاهر شدند؛ تیغ زبان حضرت زینب (ع) و شمشیر بیان امام سجاد (ع) همه آنچه یزید تنیده بود، از هم گسست و چهره واقعیت را نمایان ساخت.

مجلس بزم یزید، که یزیدیان را از باده پیروزى سرخوش کرده بود، با فریاد على‌ گونه زینب (ع) در هم ریخت. حضرت زینب (ع) یزید را، که با جلال و جبروت بر تخت نشسته بود، مخاطب قرار داد و فرمود: «امن العدل یا بن الطلقاء، تخدیرک حرائرک و امائک و سوقک بنات رسول‌الله (ص) سبایا ...»6

اى زاده طلقاء، آیا این عدل است که زنان و کنیزان خود را در پرده بنشانى و دختران رسول خدا (ص) را به عنوان اسیر از شهرى به شهرى بگردانى ... .

این سخن حضرت زینب (ع) بار دیگر ذلت آل ابوسفیان در فتح مکه را در یادها زنده ساخت. غبار غم بر چهره یزید و یزیدیان نشست. یزید، که در آرزوى برپایى مجلسى چنین بود تا برگذشته ‌هاى ذلت‌بار خاندانش سرپوش بگذارد، نتیجه را کاملاً معکوس یافت. سخنان حضرت زینب (ع) محکم و پیاپى وارد مى‌شد. یزید جز سکوت راه دیگرى پیش روى خود نمى‌دید. آرى یزید در بند اسارت زبان زینب (ع) خاموش نشسته بود. در حقیقت، سخن آن حضرت (ع) این پیام را در برداشت که اى یزید، پیامبر کفار را، که پدرانت‌ بودند، آزاد کرد؛ اما تو آزادى را از دختران او سلب کرده‌اى. این چیزى جز یک ننگ دیگر براى تو و خاندانت نمى‌تواند باشد؛ننگى که از ننگ طلقا بودن ریشه مى‌گیرد.

مقایسه رفتار یزید در ابتداى ورود اهل‌بیت به شام با رفتار چند روز بعد او پرده از صلابت و قدرت تبلیغات اهل‌بیت برمی‌دارد و همه‌چیز را آشکار مى‌سازد. رفتار یزید در اواخر حضور اهل‌بیت (ع) رفتارى انفعالى بود؛ به‌گونه‌ای که مى‌کوشید قتل امام حسین (ع) را به گردن ابن‌ زیاد اندازد. اهل‌بیت (ع) قاطعانه این ترفند تبلیغى او را خنثى کردند و به او گفتند: ما قتل الحسین غیرک ... 7 اى یزید امام حسین (ع) را جز تو کسى نکشته است ...

او در برابر افشاگری‌های اهل‌بیت (ع) چنان خویش را درمانده یافت که براى حفظ موقعیت پوشالى خود، راهى جز خشونت ندید و از این‌رو چند بار به قتل امام سجاد (ع) فرمان داد. ولى چون این کار را به زیان خود دید از آن چشم پوشید. اندک‌اندک اهل‌بیت (ع) جو تبلیغى را کاملاً به دست گرفته بودند، به‌‌گونه‌‌اى که دل مردم را با مرثیه‌خوانى اباعبدالله (ع) مى‌‌لرزاندند و حدیث عاشورا را با سوز بیان مى‌کردند. امام سجاد (ع) در خطبه خود در مسجد جامع روضه شهادت و مظلومیت امام حسین (ع) را خواند و شامیانى که دشمنان اهل‌بیت (ع) به شمار مى‌آمدند، در حضور یزید، گریستند.8

عاقبت مروان‌ حکم حضور اهل‌بیت (ع) را در شام به ضرر دستگاه بنى‌ امیه دید و به یزید توصیه کرد تا هر چه زودتر وسیله برگشت اهل‌بیت (ع) به مدینه را فراهم آورد.9 بدین ترتیب اهل‌بیت (ع) با سرافرازى شام را به قصد مدینه ترک کردند.