دو سال پیش از مردن و به درک رفتن معاویه، حضرت امام ابی‌عبدالله الحسین -علیه‌السلام- و عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر با جمیع مردان و زنان بنی‌هاشم و موالی و خدم و حشم و دوستان و شیعیان که در مدینه بودند و کسانی که در سایر ولایات دیگر مخفی بودند و ایشان را می‌شناختند، همه آن‌ها را احضار فرمود. چون به مکه رسیدند و در منی جمع شدند -و جمعیت آن‌ها از هزار نفر بیشتر بود و اکثر از ایشان از تابعان و اولاد صحابه بودند، در خیمه آن حضرت جمع شدند و آن حضرت از جا بلند شد و خطبه‌ای در کمال فصاحت و بلاغت انشاء فرمود و پس حمد و ثنای الهی و صلوات بر رسول خدا (ص) فرمود:

 

«می‌دانید که این شخص طاغی ملعون، نسبت به ما و شیعیان ما چه کرد و همه شماها دیدید و شنیدید و دانستید و حال می‌ترسم این دین جدِّ من که به شمشیر پدرم برپا شد از دست بِدَر رود و کوشش رسول خدا (ص) و پدرم علی مرتضی ضایع شود.

 

می‌خواهم شما را یادآوری کنم، آنچه را که از جدم شنیده‌ام به جهت شما بیان کنم. اگر دروغ گفتم، مرا تکذیب کنید و اگر راست گفتم، تصدیق کنید، اما پنهان کنید و به شهرهای خود متفرق شوید و در قبیله‌ها و ولایت‌ها، اگر به او اطمینان دارید و از او ایمن هستید و محل وثوق و اعتماد شما است، دعوت کنید و در این امر مسامحه و سهل انگاری نکنید که من اثری بد در آن می‌بینم و نزدیک است که بالمرّه اسمی از دین و مسلمانان نخواهد ماند».[1]

 

و پس از این وصیت و نصیحتی که فرمود شروع به سخن گفتن کرد و فرمود:

 

«انشدکم الله! هل تعلمون ان علی بن ابیطالب کان اخا رسول الله حین اخا بین اصحابه فاخا بینه و بین نفسه و قال: أنت أخی و أنا أخوک فی الدنیا و الاخره؟ قالوا: اللهم نعم.

 

قال: انشدکم بالله! هل تعلمون ان رسول الله اشتری موضع مسجده و منازله فابتناه، ثم ابتنی فیه عشره منازل تسعه له و جعل عاشرها فی وسطها لابی، ثم سد کل باب شارع إلی مسجد غیر بابه، فتکلم فی ذلک من تکلم، فقال: ما أنا سددت و فتحت و لکن الله أمرنی بسدّ ابوابکم و فتح بابه، ثم نهی الناس أن ینام فی المسجد غیره و کان یجنب فی المسجد و منزله فی منزل رسول الله، فولّد رسول الله فیه اولاد؟ قالوا: اللهم نعم.

 

قال: أفتعلمون أن عمر بن الخطاب حرص علی کوّه قدر عینیه من منزله إلی المسجد، فابی علیه، ثم خطب قال: إن الله أمرنی أن إبنی مسجداً طاهراً لا یسکنه و غیر أخی و ابنیه؟ قالوا: اللهم نعم.

 

قال: انشدکم الله! ان رسول الله نصبه یوم غدیر خمّ، فنادی له بالولایه و قال: فلیبلغ الشاهد الغائب؟ قالوا: اللهم نعم.

 

قال: انشدکم! اتعلمون ان رسول الله قال له فی غزوه تبوک: أنت منی بمنزله هارون من موسی و أنت مولی کل مؤمن و مؤمنه؟ قالوا: اللهم نعم.

 

قال: انشدکم الله! أتعلمون ان رسول الله حین دعا النصاری من أهل نجران إلی المباهله لم یأت الا به و صاحبته و بنیه؟‌ قالوا: اللهم نعم.

 

قال:‌ انشدکم الله! انه دفع إلیه اللّواء یوم خیبر، ثم قال: لا دفعها إلی رجل یحبه الله و رسوله و یحب الله و رسوله کرّار و غیر فرّار یفتحها الله علی یدیه؟ قالوا: اللهم نعم.

 

قال: أتعلمون ان رسول الله لم ینزل به شدیده قطّ الّا قدّمه لها ثقه به و لم یدعه باسمه قطّ الّا یقول: یا أخی و ادعوا إلی أخی؟ قالوا‌: اللهم نعم.

 

قال: أتعلمون ان رسول الله قضی بینه و بین جعفر و زید، فقال: یا علی أنت منی و أنا منک و أنت ولیّ کل مؤمن من بعدی؟ قالوا: اللهم نعم.

 

قال:‌ أتعلمون ان رسول الله فضله علی جعفر و حمزه حین قال لفاطمه:‌ زوجک خیراً اهل‌بیتی أقدمهم سلماً و أعظمهم حلماً و أکبرهم علماً؟ قالوا: اللهم نعم.

 

قال:‌ أتعلمون انه کان له من رسول الله کل یوم خلوه و کل لیله دخله إذا سئله اعطاه و إذا سکت ابتدأه؟ قالوا: اللهم نعم.

 

قال:‌أتعلمون ان رسول الله قال: أنا سید ولد آدم و اخی علی سید العرب و فاطمه سیده نساء أهل الجنه و الحسن و الحسین ابنای سیدا شباب أهل الجنه؟ قالوا‌: اللهم نعم.

 

قال: أتعلمون ان رسول الله أمره بغسله و أخبره ان جبرئیل بعینه؟ قالوا: اللهم نعم.

 

قال: أتعلمون ان رسول الله قال فی خطبته خطبها: ان قد ترکت فیکم الثقلین کتاب الله و اهل‌بیتی، فتمسکوا بهما لن تضلوا؟ قالوا: اللهم نعم».[2]

 

پس حضرت یادآوری فرمود ایشان را و گفت: قسم می‌دهم شما را به خدا! آیا می‌دانید که علی بن ابی‌طالب برادر و رسول خدا بود. زمانی که عقد برادری در میان اصحاب خود بست، میان او و میان خود عقد برادری بست و فرمود: تو برادر منی و من برادر توأم در دنیا و آخرت؟ گفتند: خدا را شاهد می‌گیریم آری.

 

فرمود: شما را به خدا قسم می‌دهم! آیا می‌دانید که رسول خدا زمین مسجد و منزل‌های خود را خرید و آن را بنا کرد و خانه‌های خود را بنا نمود؛ و آن‌ها ده خانه بود. نُه از آن خانه‌ها را برای خود قرار داد و خانه دهم را که در میان آن‌ها بود، برای پدرم اختصاص داد و راه‌های هر دری که در آن باز می‌شد مسدود کرد، غیر از درب خانه پدرم را و بعضی در باب سد کردن درهایشان سخن گفتند، پس فرمود: من با اراده خود درها را بسته و باز نکردم، ولیکن خدا به من امر فرمود که همه درها را مسدود کنم و در خانه او -یعنی: علی- را باز گذارم، گفتند: آری به خدا سوگند. پس نهی فرمود مردمان را از اینکه در مسجد بخوابند غیر از علی که او در مسجد و منزل خود جنب می‌شد و همچنین در منزل رسول خدا و اولاد رسول خدا در همان‌جا ساخته شد؟ گفتند: آری به خدا سوگند.

 

فرمود: آیا می‌دانید که عمر پسر خطّاب حریص شد که روزنه‌ای در مسجد باز کند از خانه خود به‌قدر دو چشم خود و پیغمبر ابا کرد بر او و نپذیرفت. پس به او خطاب کرد و گفت: خدا امر فرمود مرا که مسجدی بنا کنم که پاک و طاهر باشد که در آن ساکن نشود کسی غیر از خودم و غیر از برادرم و دو پسر او؟ گفتند: آری به خدا سوگند.

 

فرمود: شما را به خدا سوگند! آیا می‌دانید که رسول خدا نصب کرد او -یعنی: علی- را در روز عید غدیر خم. پس ندا کرد برای او به ولایت و فرمود: باید حاضر به غائب برساند؟ گفتند: آری خدا را شاهد می‌گیرم.

 

فرمود: شما را به خدا سوگند آیا شما می‌دانید که رسول خدا در جنگ تبوک به او فرمود: تو از طرف من به‌منزله هارون هستی از طرف موسی و تو ولیّ هر مؤمن و مؤمنه‌ای هستی؟ گفتند: آری خدا شاهد است.

 

فرمود: شما را به خدا سوگند می‌دهم! آیا می‌دانید که رسول خدا زمانی که دعوت کرد نصارای نجران را به مباهله،‌ نیاورد کسی را با خود مگر او و فاطمه و دو پسر او؟‌ گفتند: آری خدا شاهد است.

 

فرمود: شما را به خدا قسم می‌دهم! که او -یعنی: رسول خدا- پرچم را به علی داد و فرمود: آن را دادم به مردی که خدا و رسول او را دوست می‌دارند و او هم خدا و رسول خدا را دوست می‌دارد و او مکرر حمله کننده است و از دشمن فرار کننده نیست و خدا به دست او فتح می‌کند؟ گفتند: آری خدا شاهد است.

 

فرمود: قسم می‌دهم شما را به خدا!‌ آیا می‌دانید هیچ سختی‌ای بر او فرود نمی‌آید هرگز مگر اینکه او -یعنی: علی- را مقدم می‌داشت برای آن از جهت وثوقی که به او داشت،‌ و هرگز او را به اسم نمی‌خواند مگر اینکه می‌گفت: ای برادر! و دعوت کنید برادرم را به سوی من؟ گفتند: آری خدا را شاهد می‌گیریم. فرمود: رسول خدا حکم فرمود میان او و میان جعفر و زید. پس فرمود: یا علیّ!‌ تو از منی و من از توأم و تو ولیّ هر مؤمنی بعد از من؟ گفتند: آری خدا شاهد است.

 

فرمود:‌ آیا می‌دانید که رسول خدا (ص) فضیلت می‌داد او را بر جعفر و حمزه، زمانی که به فاطمه فرمود: شوهر تو بهترین اهل‌بیت من است. مقدم‌تر بر همه بود از حیث اسلام و بزرگتر است از حیث حلم و اکبر ایشان است از حیث علم؟ گفتند: آری خدا شاهد است.

 

فرمود: آیا می‌دانید که رسول خدا هر روز با او خلوت می‌کرد و هر شب بر او وارد می‌شد. اگر خواهشی می‌کرد به او عطا می‌نمود و هر وقت ساکت بود او ابتدا می‌فرمود به سخن گفتن؟ گفتند: آری خدا شاهد است.

 

فرمود: آیا می‌دانید که رسول خدا فرمود: من سید فرزندان آدمم و برادرم علی سیّد عرب است و فاطمه سیّده زنان اهل بهشت است و حسن و حسین دو پسر من، دو سید جوانان اهل بهشتند؟‌ گفتند: آری خدا شاهد است.

 

فرمود: آیا می‌دانید که رسول خدا او را فرمان داده به غسل دادن آن حضرت و به او خبر داد که جبرئیل او را کمک می‌دهد؟ گفتند: آری خدا شاهد است.

 

فرمود: آیا می‌دانید که رسول خدا در آخر خطبه خود، خطبه‌ای خواند که: من باقی می‌گذارم در میان شما دو چیز گران‌بها را که آن کتاب خدا و عترت من است که اهل‌بیت من‌اند. پس این دو را دست آویز خود قرار دهید تا هرگز گمراه نشوید؟ گفتند: آری خدا شاهد است.

 

اجمالاً در این معنا شده، تمام آیاتی که در فضیلت امیر مؤمنان و اهل‌بیت او (ع) نازل‌شده، قرائت فرمود و حاضرین همه تصدیق می‌نمودند و آنگاه فرمود:

 

«آیا همه شما شنیده‌اید که رسول خدا فرمود:

 

«من زعم انّه یحبّنی و یبغض علیّاً فقد کذب لیس یحبّنی و یبغض علیّاً»

 

یعنی: کسی که گمان کند که مرا دوست می‌دارد و کینه علیّ را دارد، محققاً دروغ می‌گوید. مرا دوست نمی‌دارد کسی که کینه علی را دارد.

 

مردی گفت: یا رسول الله این چگونه باشد که کسی شما را دوست داشته باشد و با علی دشمنی و خصومت کند؟

 

فرمود:

 

«لانّه منّی و أنا منه، من أحبه فقد احبّنی و من أبغضه فقد أبغضنی و من أبغضنی فقد ابغض الله.»

 

فرمود: علی من است و منم علیّ. چگونه می‌شود کسی یک تن را هم دوست باشد و هم دشمن. لذا به این جهت است که آنکه علی را دشمن دارد مرا دشمن دانسته و آنکه مرا دشمن دارد خدا را دشمن داشته

 

حاضران همه صداها را بلند کردند و گفتند: یابن رسول الله! ما همگی این سخنان را از رسول خدا شنیدیم. آنگاه از منی متفرق شدند و همه به شنیدن قانع شدند و اثری بر آن مترتّب نشد و حرکت و جنبشی از ایشان روی نداد.»[3]

 

پس نظر به اساسی که معاویه بنیان‌گذاری و تأسیس کرده بود و دین و شریعت پیغمبر (ص) را منقلب و بنیان باطل خود را در مقابل حق، محکم و استوار داشته بود و به انواع مکرها و حیله‌ها و تدبیرها و نکراها و شیطنت ها و فریب‌ها و خدعه‌های باطل، باطل را به صورت حق و حق را به صورت باطل جلوه داده بود، به‌طوری که خراب کردن آن اساس و زایل کردن آن خدعه‌ها و مکرها و حیله‌ها و ملعنت‌ها و تزویرها در دل‌های مردمان رسوخ کرده و اعتقاد استوار و محکمی به آن‌ها حاصل نموده بودند که هیچ علاجی برای آن میسّر نبود، مگر به قبول شهادت و تحمّل مصیبت‌های بزرگ و ابتلائات فجیع‌های که کوه‌ها از شنیدن آن از هم پاشیده.

 

پس اگر حضرت امام حسین (ع) هم مانند برادر بزرگوارش حضرت مجتبی (ع) در ظاهر احترام و رضایت آن‌ها را رعایت می‌فرمود، هرچند با او برحسب ظاهر تظاهر می‌کردند، آن حضرت را نیز به زهر یا به حیله دیگری می‌کشتند؛ به نحوی که مردمان باور نکنند که این ظلم و سایر مفاسد دیگر از ایشان به آن حضرت وارد شده، پس در حقیقت عمده اسباب طعن و لعن و بروز کفر و نفاق ایشان که اهل سنت و جماعت از جواب آن‌ها عاجزند و به هیچ وجه قابل توجیه نیست، واقعه کربلا و شهادت حضرت ابی‌عبدالله الحسین (ع) و اسیری آل الله است که کفر و زندقه و الحاد یزید پلید و پدرانش و تابعین و یاران آن‌ها از بنی امیّه و بنی مروان را به خوبی ظاهر و آشکار و مسجّل و اثبات می‌کند، چنانچه این واقعه شهادت آن حضرت و اسارت اهل‌بیت او و شهر به شهر گردانیدن، به وضع و کیفیّتی که در کتب تواریخ و سیر و مقاتل خاصه و عامه نوشته‌شده است و به نحوی بوده که هیچ کافری بر هم دین و کیش خود وانداشته و ندارد و از زمان آدم خلیفه‌الله تا قیام قیامت رخ نداده و نخواهد داد و از آن حضرت روی نداده مگر برای احیاء دین الهی و اعلای کلمه توحید و ابقاء نام و شریعت خاتم النبیّن (ص) و برای هدایت نمودن و نجات دادن بندگان خدا از کفر و شرک و جهالت و طغیان و ضلالت.

 

چنانچه منسوب با آن حضرت است که در مقام مناجات در پیشگاه الهی عرض کرد:

 

ترکت الخلق طُرّاً فی هواکا

 

و ایتمت العیال لکی اراکا

 

یعنی: واگذاردم همه مخلوقات را در هوای محبت تو و یتیم کردم همه عیالات خود را

 

فلو قطعتنی فی الحب اِرباً

 

لما حنّ الفؤاد إلی سواکا

 

(پس اگر مرا در راه محبت قطعه قطعه کنی، هر آینه ناله نمی‌زند دل به سوی غیر تو.)[4]

 

نکته قابل توجه ایی راعالم جلیل زاهد و ورع آخوند ملا حبیب‌الله کاشانی -اعلی الله مقامه- در کتاب منتخب قوامیس الدّر از کتاب مرأه المحققین نقل کرده، که عین عبارتش این است:

 

«بدان ای طالب راه که چندین هزار هزار ذرات، یک ذره بیش نبات شود و از چندین هزار هزار نباتات از اشجار و اثمار، اندکی جز حیوان شود، یکی جزء انسان شود و از چندین هزار هزار جزء انسان، یک قطره مَنی شود و از چندین هزار هزار قطره منی، یکی نطفه شود و از چندین هزار هزار نطفه، یکی متولد شود و از چندین هزار هزار متولد، یکی بقا یابد و از چندین هزار بقا یافته،‌ یکی اسلام یابد و از چندین هزار هزار اسلام یافته، یکی ایمان آورد و از چندین هزار هزار مؤمن، یکی طالب شود و از چندین هزار هزار طالب، یکی سالک شود و از چندین هزار سالک، یکی واصل شود و مقصود از این جمله موجودات آن یک شخص باشد و باقی همه طفیل وجود این باشند.»

 

چون این نکته را دانستی بدان که وجود مقدس حضرت سید الشهداء (ع) مانند جدّ بزرگوار و پدر عالی مقدار و مادر عصمت مدار و برادر ذوالاقتدار خود، همه آن نور واحدی هستند که همه مخلوقات و موجودات علویه و سفلیه همه همه از اشعه آن نور تابناک آفریده شده‌اند و به طُفیل آن، خلعت وجود پوشانیده، چنانچه علاوه از اخبار و احادیث بسیار، خود آن بزرگوار هنگامی که ولید بن عتبه از جانب یزید، پلید نامه ملعونه او را برای اخذ بیعت به حضرتش عرضه داشت و آن حضرت ابا کرد و شد آنچه شد، به ولید فرمود: ای ولید!

 

«إنا اهل‌بیت النبوه و موضع الرساله و مختلف الملائکه، بنا فتح الله و بنا یختم؛ و یزید رجل فاسق فاجر، شارب الخمر، معلن بالنسق مثلی لا یبایع بمثله ابداً»،[5] تا آخر آنچه فرمود.

 

یعنی:ما اهل‌بیت پیغمبر و جایگاه رسالت و محمل آمد و شد فرشتگانیم. خدا به ما افتتاحِ خلقت فرمود و به ما پایان می‌دهد؛ و یزید مردی است فاسق و فاجر شراب خوار که آشکارا فسق می‌کند؛ مانند منی هرگز بمانند او بیعت نخواهم کرد.

 

 

منبع: میرجهانی، محمد حسن، (1371)، البکاء للحسین (ع)، در ثواب گریستن و عزاداری یر حضرت سید الشهداء (ع) و وظایف عزاداری، تحقیق روح الله عباسی، قم، نشر رسالت، 1385، چاپ دوم.

 


[1] کتاب سلیم بن قیس، ص 787؛ احتجاج، ص 2، ص 296؛ بحارالأنوار، ج 33، ص 189

[2] کتاب سلیم بن قیس، ص 790؛ بحارالأنوار، ج 33، ص 182

[3] کتاب سلیم بن قیس، ص 793؛ بحارالأنوار، ج 33، ص 182

[4] زندگی امام حسین (ع)، ص 533

[5] لهوف، ص 22؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 324