ذلت و زبونی نفس، رهآورد خویشتن ناشناسی، فقدان درک جایگاه خویش و شدت آزمندی و آرزومندی است.
وقتی کسی اسیر داشتههایش باشد، برای رسیدن به خواستهها و یا حفظ داشتهها ممکن است ارج و آبروی خویش را به سادگی زیر پا بگذارد و زیستنی ذلیلانه را پیشه کند.
ذلت نفس، زادگاه زشتیها و تباهیهای فراوانی خواهد شد. نفاق و دورویی از حقارت و ذلت نفس سرچشمه میگیرد؛ «نفاقُ المرء مِنْ ذُلٍّ یجدهُ فی نفسِهِ»[1]
وقتی خود خواربینی و خودتحقیری و ذلت به قلمرو زندگی انسان قدم میگذارد، خیر و سودمندی از در دیگر میگریزد. به دیگر زبان، انسانِ خوار و ذلیل، سودمندی و کارایی خود را از دست میدهد و نه تنها به خیرش امید نیست که وجودش شرانگیز و خطرآفرین خواهد شد.
این نکته را از دو سخن حکیمانه زیر میتوان دریافت که نخستین از امیرمومنان علی علیهالسلام و دومین از امام هادی علیهالسلام است:
آنکه خود را پست و ذلیل بداند (یا بسازد) امیدی به خیرش نیست.[2]
آنکه خود را خوار و ذلیل بداند (یا بسازد) از شرش ایمن مباش![3]
نقطه مقابل ذلتپذیران و خویشتنشکنان، عزتمندان و سرافرازان آزادهاند. اینان در تندباد حادثهها نمیشکنند. تهدیدها و تطمیعها، آرمان و ایمانشان را متزلزل نمیسازد. تحقیر و تمسخر در عزیمت و سلوکشان سستی نمیآفریند و شمشیر و خطر، به توقف و سکون و یا گریزشان نمیکشاند.
اینکه اینان از کجا به این منزلت و شکوه و عظمت میرسند را باید از زبان قرآن شنید که روانکاوانه و ظرافتمندانه دلیل این مقاومت و پایداری را روشن و تبیین میکند.
قرآن، گویی پرسشی مفروض را پاسخ داده است که «مَنْ کانَ یریدُ العزّهَ فللّه العزّه جمیعاً»[4] چه کسی در پی عزت است و عزت را در کجا باید یافت پاسخ این است که هرکس عظمت و ارج و بزرگی میطلبد بداند که عزت همه از خداست؛ و درجایی دیگر «و لله العزه ولرسوله و للمومنین»[5] پس هرکس زیر چتر خدا قرار گیرد، در مدار عزت جای مییابد و خدامداران، عزتمندان و سرفرازاناند.
فرهنگ امام حسین (ع) فرهنگ عزت و پاسداشت حریم حرمت مؤمنانه است. یاران امام حسین (ع) طنین پرشکوه این سخن مولایشان را در گوش داشتند که مرگ همراه با عزت از زیستن ذلیلانه بهتر و برتر است.[6] یعنی اگر عزیز بمیری بهتر از آن است که ذلیل و زبون بمانی. در سفر کاروان حسینی کم نبودند کسانی که فرصت سعادت ابدی و نام شکوهمند شهید برایشان فراهم شد اما عزت حسینی را برنگزیدند و یکعمر در حسرت و شرمساری و پشیمانی سوختند و خاک کربلا بر سر کردند.
عبدالله بن حر جعفی از آن جمله است. او را نخستین زائر کربلا نوشتهاند. حضرت اباعبدلله (ع) در منزلگاه قصر بنی مقاتل به یاریاش خواند و عفو همه گذشتههای تاریک و بهشت الهی را وعده داد و او تنها به پیشکش کردن شمشیری و اسبی بسنده کرد.
امام او را رها کرد و به او فرمود از حوالی کربلا دور شود تا صدای مظلومیت وی را نشنود که شنونده صدای مظلوم اگر از یاری پروا کند در دوزخ همنشین ظالم خواهد بود.
یاران و باورمندان همراه امام حسین (ع) عزیز بودند و همین عزت، هراس از دلهایشان شسته بود و وفاداری، جاننثاری، استواری و صلابت و شوکت را در رفتارشان رقم زده بود. آنان شاگردان و پروردگان مکتب امامی بودند که در منزلگاه شرافت، وقتی حربنیزید ریاحی راه بر امام بست و به مرگ و شمشیر تهدید کرد، امام در پاسخش فرمود: شأن و جایگاه من، شأن و جایگاه هراسزدگان از مرگ نیست. مرگ در راه رسیدن به عزت و احیای حق چه قدر آسان و دلپذیر است! مرگ در راه عزت، جز جاودانگی و زیستن با ذلت جز مرگی تهی از زندگی نیست. آیا از مرگم میترسانی؟ تیر در کمان خطا نهادهای و گمان تباه و ناروا بردهای. من آن نیستم که از مرگ بهراسم. منش من فراتر و همت من والاتر از آن است که ترس از مرگ شانههایم را به تحمل بار ستم بکشاند. آیا تو جز مرگ و کشتن من کاری دیگر میتوانی؟ درود و آفرین بر مرگ در راه خدا باد. زنده باد مرگ عاشقانه! شما قادر به نابودی شوکت و عظمت و شرف و عزت من نیستید. پس همین است که پروای کشته شدنم نیست.[7]
یاران امام حسین (ع) عزیز و ذلت ناپذیر بودند چرا که اوج ایمان، جانشان را دریایی و بصیرت و عشق ،وجودشان را آسمانی کرده بود.
یاران عزیز و سرفراز امام حسین (ع) کوهساران باشکوه و ایستادهای بودند که جان مالامال از شجاعت و بیباکیشان آنان را عزیز ساخته بود و مگر امام شجاعت نفرموده است که شجاعت یکی از گذرگاههای رسیدن به عزت و سربلندی است.[8] «و جهاد مایه عزت و سرفرازی اسلام است.»[9]
نه تیرباران صبح، نه شمشیر ریز میدان و نه محاصره و تشنگی و تمسخر و تطمیع هیچیک نتوانست در اراده و باور اصحاب امام فتور و سستی بیافریند. وقتی امام، یاران را به رفتن میخواند قاطع و شورانگیز پاسخ میگفتند که اگر نیزه در سینههامان بشکند و در کارزار جز دسته شمشیر در دستهایمان نماند از تو دفاع خواهیم کرد و هرگاه هیچ سلاحی برای نبرد نماند با سنگ آغاز خواهیم کرد.
یاران امام حسین (ع) عزیز و ذلت ناپذیر بودند چرا که اوج ایمان، جانشان را دریایی و بصیرت و عشق ،وجودشان را آسمانی کرده بود.