عهدی بزرگ و وفایی جاودانه
ای حسین، ای فرزند شریفترین انسان، ای معشوق جانهای شیفته حق و ای حقیقت امید پاکان اولاد آدم، داستان خونین تو در دشت سوزان نینوا، قرنها پیش از آنکه چشم به این دنیا باز کنیم، به وقوع پیوسته است، چنین بود که ما گروهی از کاروانیان گذرگاه حیات پرمعنی، بهحکم جریان نظم زندگی در جویبار زمان، از دیدار جمال زیبای ربانی تو و یاران بینظیرت محروم گشتیم، آن یاران با وفایی که با شکوفایی درخشانترین سعادت انسانی، چهره برافروختند و با آن بال و پری که از اعماق وجودشان روییده بود، در چند لحظه از تنگنای عالم خاک به اوج عالم پاک به پرواز درآمدند. افسوس که از تقدیم جان در آن طبق اخلاص که در آن روز خونبار جان 72 تن انسان کامل را به پیشگاه الهی عرضه کرد محروم ماندیم. بااینحال، سپاس بیکران خدای را میگزاریم که از آن گروه نابخرد نبودیم که نشستند و عهدها بستند و تو را برای اقامهی حکومت حق و عدالت به سرزمین خود، عراق دعوت نمودند و آن هنگام که گام بر سرزمین آنها نهادی، آن نابخردان ضد انسانیت عهدها شکستند و به انکار صدها نامه که شخصیت خود را در گرو آن گذاشته بودند، برخاستند و آنگاه با شمشیرهای بران خود بر تو و یاران تو تاختند و در آن روز پیش از آنکه آفتاب سپهر لاجوردین از دیدگاه زمیننشینان ناپدید گردد، خورشید عالمافروز وجود تو را از دیدگان مردم دنیا پوشاندند، غافل از آنکه هرگاه جمال ابدیت نمای تو از دیدگاه فضای عالم طبیعت غروب کند، در دلهای پاکان فرزندان آدم، طلوع جاودانه خواهد داشت.
اینک همهی ما دلباختگان وجود نازنینت، عهدنامهای با قلم عقل و وجدان نوشته و با خوندل امضا نموده و به پیشگاه مقدست تقدیم میکنیم که تا جان در بدن داریم، دل به عشق تو سپاریم و درراه دفاع از آرمانهای الهی تو که رسالت عظمای انسانیت است از هیچ تلاشی دریغ نورزیم، باشدکه علی الصباح ابدیت به شوق دیدار تو، ای چهرهات تجلیگاه حق و حقیقت، سر از خاک برآریم و در شعاع جاذبت روح بزرگ تو، گام رو به سرنوشت نهایی خود برداریم.
عوامل مهم شناخت حوادث تاریخی برآمده از ارزشها
شناخت و داوری صحیح دربارهی هر حادثهی بزرگ تاریخ که به ارزشها به وجود آمده است مربوط به سه عامل مهم است:
عامل یکم: اطلاعات لازم و کافی در حد مقدور دربارهی ماهیت و علل و نتایج حادثه.
عامل دوم: آگاهی بیشتر از اصول کلی و ثابت و قضایای جزئی و متغیر حیات انسانی در حادثه.
عامل سوم: برخورداری از دریافت طعم واقعی آن اصول و ارزشهای والای انسانی که در سطوح و ابعاد مختلف آن حادثه وجود دارد.
عامل یکم: اطلاعات کافی و لازم درحد مقدور پیرامون ماهیت و علل و نتایج حادثه.
بدیهی است که هیچ حادثهای، حتی ناچیزترین رویداد در عرصهی زندگی فردی و اجتماعی، بدون شناخت علل دور و نزدیک و جریانات همزمان که ممکن است بهنوعی با حادثه ارتباط داشته باشند، قابل فهم نمیباشند، چه رسد به آن قسمت از وقایع تاریخی بزرگ جهان[1] که در سرنوشت مادی و معنوی همهی انسانها دارای تأثیر عمیق بوده باشد و این حقیقت که داستان امام حسین (ع) از جهت جامع بودن به تمامی ابعاد فداکاری در راه عالیترین ارزشهای انسانی، منحصربهفرد است، برای هیچکس پوشیده نیست.
این عبارت را شما در کتاب «امام حسین (علیهالسلام)و ایران» نوشتهی محقق آلمانی با صراحت کامل میبینید. این محقق عالیقدر چنین میگوید: «کشته شدن حسین (مانند هر کشته شدن) یک فاجعه بود، اما فاجعهای استثنایی و بعد از چهارده قرن، یک مورخ بیطرف، آن فاجعه را به شکل یک کوه طولانی و مرتفع میبیند که فاجعهی جنگهای دیگر در پشت آن پنهان است و به چشم نمیرسد. بزرگترین محمل (علت) که این فاجعه را بزرگ کرده این بود که برای حفظ جان صورت نگرفت و منظور مادی هم در آن نبود و حتی حسین (ع) علاقه نداشت با این فداکاری نام خود را باقی بگذارد؛ و دیگران نام او را حفظ کردند و باقی گذاشتند.»[2]
در اینجا این سؤال جدی مطرح میشود که: با آن اهمیت فوقالعادهای که این داستان مخصوصاً ازنظر علمی و نتایجی که دارد چه علتی باعث شده است که اکثر محققان و تحلیلگران تاریخ اگرچه آن را موردتحقیق قرار دادهاند، ولی حق اهمیت و عظمت آن را بهجا نیاوردهاند؟ به نظر میرسد چند علت مهم برای اهمیت ندادن به این حادثهی بزرگ وجود دارد:
علت یکم: بدان جهت که این واقعهی شگفتانگیز احتیاج به شناخت ابعاد و سطوح بسیار متنوع، مانند معارف و علوم انسانی، دین و اخلاق دارد.
علت دوم: ممکن است فهم حادثهی مورد تحلیل نیازمند پیگیری عوامل دور و نزدیک و نتایج و رویدادهای همزمان بوده باشد که رابطهای با حادثه داشته باشند و شخص محقق نتواند از عهدهی چنین پیگیری برآید.
علت سوم: در آن صورت که شناخت همهجانبهی حادثه باعث شود که شخص محقق از برخی معتقدات خود دست بردارد، قطعی است که چنین محققی به شناخت همهجانبهی حادثه علاقهای نخواهد داشت. با نظر به این علل است که میبینیم اکثر نویسندگان توفیق بررسی و تحلیل و تحقیق این حادثهی شگفتانگیز و سازنده را پیدا نمیکنند.
ما در این مورد سخنی با نویسندهی فاضل و محقق کتاب «امام حسین در ایران» آقای کورت فریشلر آلمانی داریم که بهوسیلهی ذبیحالله منصوری ترجمهشده است. این مرد محقق بااینکه تتبع و تحقیقهای بسیار خوبی از داستان امام حسین(ع) داشته است، این داستان بسیار باعظمت را گسیخته از ریشهها و عوامل قبلی موردتحقیق قرار داده است، بهطوریکه اگر کسی اطلاعی از جریانات ماقبل سال 61 هجری نداشته باشد، گمان میکند، داستان شگفتانگیز نینوا در مقطعی از تاریخ اتفاق افتاده است که هیچ حادثهای پیش از آن وجود نداشته است!
همچنین درجایی از کتاب میبینیم از زبان امام حسین (ع) به فرزدق میگوید: «مهر و مومها، من دست روی دست گذاشتم و درصدد برنیامدم که با اساس ظلم مبارزه کنم و حق را اعلام نمایم، ولی مدتی بعد از سکوت تصمیم گرفتم که قیام کنم.»[3] درصورتیکه آنچه در تاریخ میبینیم این است که «هنگامیکه امام حسن (ع) از دنیا رفت شیعه در عراق حرکتی کرد و بهسوی حسین (ع) نوشتند که بیعت با معاویه را شکسته و با او (امام حسین (ع) ) بیعت خواهند کرد ولی امام امتناع فرمود و تذکر داد که میان او و معاویه تا مدتی پیمانی بسته شده است و او نمیتواند آن تعهد را نقض کند تا آن زمان بگذرد و اگر معاویه هلاک شود، تصمیم خواهد گرفت.» ملاحظه میشود که امام حسین (ع) در برابر ظلم دست روی دست نگذاشته و با امکان مبارزه با ظلم، سکوت نفرموده است؛ و اینکه نقل میشود که ابوهریره ازدی امام حسین (ع) را درراه کوفه دید و از آن حضرت پرسید: «ای پسر پیامبر خدا، چرا از حرم خدا و جدت بیرون آمدی؟» فرمود: «یا ابوهریره بنیامیه مالم را گرفت، صبر کردم، اهانتم کردند، صبر نمودم و خواستند خونم را بریزند، خود را نجات دادم و سوگند به خدا گروهی ستمگر مرا میکشند و خداوند آنان را در ذلت و پستی شمشیر برّان فراگیر غوطهور میسازد و بر آنان کسی را مسلط میکند که آنان را ذلیل کند، ذلیلتر از قوم سبا…»[4]
این داستان با نظر به اینکه دلایل بسیار قوی وجود دارد که امام حسین (ع) هرگز از اصل خود «احدی الحسنیین»[5] رویگردان نشده است و لذا کشته شدن در راه خدا برای او حل شده بود، صحیح به نظر نمیرسد و برفرض صحت آن، صبر آن حضرت برای یک عده مصائب شخصی بود، مانند صبر امام حسن مجتبی (ع) نه با داشتن قدرت، دست روی دست گذاشتن و در مقابل ظلم بر همهی جوامع اسلامی سکوت کردن! ثانیاً به تعهدی که امام با معاویه بسته بود، تحمل در برابر تعدیها و تجاوزات به حقوق شخصی امام حسین (ع) مجوز قیام مسلحانه در برابر معاویه نبوده است. (مخفی نماند که حسین (ع) به نقل از لهوف جمله فوق را به ابوهریره فرموده نه فرزدق)
علت چهارم: که شاید بااهمیتترین علل بوده باشد، این است که شخص متفکر و محقق در رویارویی با این حادثه همانطور که در گذشته اشاره نمودیم با حقایقی مانند ایمان، عشق، احساس مسئولیت بزرگ در برابر انسانها و اعتقادات جزمی به خدا و ابدیت روبرو است که یکی از طرفین حادثه ( امام حسین (ع) ویاران او) است که آنان را در حد اعلا داشتهاند در صورتیکه در طرف دیگر (یزید و یزیدیان)، منطقی جز خودخواهی و خودکامگی و ظلم و تجاوز را نمیفهمیدند، شخص محقق هر اندازه هم که بخواهد در برابر این دو منطق (حق محض و باطل محض)، بیطرفی و تماشاگری بیتأثیر را انتخاب کند، امکانناپذیر به نظر میرسد، همین تأثیر شدید داستان نینوا بوده است که در طول تاریخ باعث حرکت جدی فردی و اجتماعی مردم به هدفهای تکاملی بوده است. آری، یک دقت خوب لازم است که تأثیر ملموس و ناملموس حرکتی حسینی را در مسیر انسانی درک و دریافت نماییم. در این حادثه تقابل انسانیت با ضد انسانیت، مرد محقق دو بعد بینهایت عظمت و کمال پستی و سقوط بینهایت را [6] چنان آشکار و با خطوط و اشکال نمایان، خواهد دید که توانایی سکوت و تماشاگری بیطرف را از دست خواهد داد، زیرا محال است یک محقق و متفکر خردمند که واقعاً با انسان و انسانیت آشنایی نزدیک دارد، در شعاع جاذبیت فوق طبیعی حسین (ع) قرار نگیرد؛ و همه میدانید که قرار گرفتن در جاذبیت چنین شخصیت الهی بزرگ و اجتناب از حیوان منشیها و مقامپرستی و سلطهطلبی و شهرت خواهی و به عبارت کلیتر، اجتناب از هرگونه خودخواهیهاست؛ و چه بسیارند افرادی که برای قرار گرفتن در شعاع جاذبیت فوق طبیعی حسین (ع)، از امور مزبور اجتناب نمایند.
آری، چنین است قانون سقوط انسان به رذالتهای ضد ارزش. مثل اینان، مثل آن موشی است که زیر خاکها و دیوارها، با دستهای کوچکش مشغول کندن و سوراخ کردن است که اگر یکی از این سوراخها فضای روشنی را نشان بدهد، آن حیوان ظلمت پرست از روشنایی فرار کرده و دنبال کار خود را در کاوش در تاریکیها میگیرد!
عامل دوم: آگاهی هر چه بیشتر از اصول کلی و ثابت و قضایای جزئی و متغیر حیات انسانی در حادثه است.
برای درک اهمیت این عامل، بایستی دو بعد اساسی رویدادهای تاریخی را در نظر داشته باشیم:
بعد یکم: نمودها و جریانات جزئی و متغیر حوادث است که عبارت است از تسلسل طولانی آن رویدادها با علتها و معلولهای فیزیکی و حوادث همزمان آنها. تاریخ از این دیدگاه، مرکب از نمودهای فیزیکی و جزئی و متغیر است که مانند محسوسات جزئی و متغیر زمان حاضر است که ما آنها را تا مدتی کموبیش مشاهده میکنیم و بهوسیلهی تعقل و ابزار از آنها بهرهبرداری میکنیم؛ و به دلیل همین جزئی بودن و دگرگونی دائمی آنهاست که تاکنون از اطلاق علم به نمودشناسی حوادث فیزیکی تاریخ خودداری شده است.
بعد دوم: اصول و قوانین کلی و ثابت وقایع تاریخ است که بدون توجه دقیق به آنها برای تحقیق و تفسیر و توجه به آن وقایع، نمیتوان از آنها بهرهبرداری نمود.
این اصول و قوانین مهم بر دودسته تقسیم میگردد:
دسته یکم: اصول و قوانین درجه اول ازنظر وسعت دایره و فراگیری آنها، مانند عامل محرک تاریخ، زیربنای اصلی قواعد علوم انسانی، مانند قوانین کلی و ثابت حقوق، اقتصاد، سیاست و اخلاق. بهعنوانمثال: اینکه عامل محرک تاریخ مرکب است از: 1- هر حقیقت سودمند واقعی برای انسانها و 2- مدیریت انسان دربارهی زندگی خود، یک اصل کلی ثابت است که میتواند ابعاد مربوط به زیربنای حوادث و حرکتهای تاریخ را توضیح بدهد. همچنین بهعنوانمثال مبنای اصلی حقوق در تاریخ عبارت است از اینکه بدان جهت که هر فردی از انسان دارای خواستهها و تمایلات نامحدود است و بدیهی است که اگر همهی انسانها درصدد اشباع همهی تمایلات نامحدود خود برآیند، زندگی جمعی امکانناپذیر خواهد بود، لذا برای امکانپذیر ساختن زندگی اجتماعی مجبورند که برای تحقق بخشیدن به زندگی اجتماعی، از تمایلات نامحدود که به تزاحم و کشتار منتهی میگردد، دستبردارند و تمایلات محدود را که زندگی مزبور را امکانپذیر میسازد بپذیرند.
دستهی دوم: اصول و قوانین درجه دوم: اصل تقسیم حقایق سودمند به حقایق مادی و معنوی و اصول ناشی از تحقق هر یک از آن حقایق کلی مانند: قواعد کشاورزی، قواعد اخلاقی، سیاسی و حقوقی.
عامل سوم: برخورداری از دریافت طعم واقعی آن اصول و ارزشهای والای انسانی که در سطوح و ابعاد مختلف آن حادثه وجود دارد.
این عامل از دیدگاه آن دسته از سطحینگرانی که انسان و تاریخش را چیزی جز یک انسان پیچیده با آثار طبیعی که از او بروز کرده و سلسلهای پیوسته به نام تاریخ را به وجود آورده است، درک نمیکنند، نهتنها اهمیتی ندارد، بلکه اصلاً برای مورخ نباید مطرح شود، آقای کورت فریشلر در صفحهی 258 از کتاب «امام حسین (ع) و ایران» از آقای مارکوارت، محقق آلمانی چنین نقل میکند: «مورخ وقتی به یکی از افرادی که در تاریخ از آنها نام میبرند، علاقهمند شود، دیگر مورخ نیست، بلکه مؤمن است.» این نظریه باید تحلیل شود به اینکه اگر منظور آقای مارکوات این است که شخص مورخ، ایمان خود را به یک فرد در حادثه، در شکل و صورت آن حادثه دخالت بدهد؟ همانطور که محقق مزبور گفته است، این کار غلط است؛ زیرا نمود حادثه که در عرصهی هستی نمودار گشته است، خود همان حادثه است که دنبال عللی در تاریخ شکل گرفته است، نه تمایلات و عقاید شخص مورخ، و اگر منظور آقای مارکوات این است که هرگز نباید در بررسی حوادث تاریخی ارزشیابی و داوری صورت بگیرد، این نظر مورد قبول نیست، زیرا اگر ما تکلیف متفکران را در سرگذشت بشر در این کار منحصر کنیم که نمود حوادث را پشت سر هم بیان کنند و برای معاصران و آیندگان آنها را مطرح نمایند و آیندگان هم آن حوادث را بخوانند، یعنی تماشا کنند و هیچ داوری و ارزشیابی بر اساس بایستگیها و شایستگیها انجام ندهند، در این صورت باید اساسیترین منبع اصول و قوانین «حیات معقول» انسانها و ارزشها و ضد ارزشهای آن را از دیدگاه علوم انسانی حذف کنند و فلسفهی تاریخ، تحلیل تاریخ و استنتاج از تاریخ را در تماشای مقداری حوادث بیجان که مانند یک مشت وقایع تصادفی که در گذشته صورت گرفته است خلاصه کنند! توصیه به بیطرفی محض در حوادث تاریخی مخصوصاً از آن حوادث که میتواند بشر را تحت تأثیر قرار دهد مساوی حذف اصول و مبانی از علوم انسانی و درآوردن آنها به شکل شناختهای فیزیکی جانوران است!
البته بعید به نظر میرسد که منظور آقای مارکوات این توصیه بوده باشد. همانطور که علاقه و ایمان و اصول پیشساختهی مورخ، حتی تحلیلکننده و فیلسوف تاریخ نیز نباید کوچکترین نقشی در جمعآوری حوادث و شکل واقعی آن داشته باشد، همچنان نباید هدف از کوشش مورخان، وادار نمودن مردم به تماشای رژه رویدادها، با صرف بیهوده وقت و انرژی مغزی آدمیان، بوده باشد.
وانگهی اگر کار متفکران در تاریخ منحصر به این باشد که فقط حوادث را برای انسانها ارائه بدهند، اکثریت چشمگیر مردم، خود آن حوادث را تفسیرکننده همه مختصات و نهادها و استعدادهای بشری تلقی کرده است و در نتیجه ازآنچه واقعشده است اگرچه ظالمانه و ناروا و بر خطا باشد، «انسان چنین باید» و «ذات و ماهیت انسان چنین است» را به دست خواهند آورد! یعنی چنین گمان خواهد کرد: «چون ذات و ماهیت و مختصات انسان چنین است» پس باید به مقتضای این شناخت، «بایدها و شایدها» او نیز منظور گردد!
خوشبختانه، هیچ فرد آگاه و متعهدی نمیتواند برای شناخت آنچه از انسان و استعدادها و نهادهای او در تاریخ نمودار گشته است به شش مجلد تاریخ ابن خلدون به نام «کتاب العبر و دیوان المبتداء و الخبر فی ایام العرب و العجم و البرر و من عاصرهم من ذوی السلطان الاکبر» که مجموع صفحات آن بالغبر 6747 صفحه است، قناعت ورزیده و خود را از تحقیق و مطالعهی چون و چراهای آنهمه رویدادها که در مقدمه آن تاریخ به نام «مقدمه ابن خلدون» مطرحشده است، بینیاز ببیند، مقدمه ابن خلدون در حدود 588 صفحه است که قطعاً مقدار مهمی از آنها هم مربوط به نقل حوادث و رویدادهاست؛ و بقیهی این کتاب که شاید از 200 صفحه تجاوز نکند تحلیل معنی و تفسیرکننده آن 6747 صفحه است.
حال تصور کنیم که یک متفکر محقق ازنظر تتبع و اطلاعات در پیرامون یک حادثه تاریخی که اصول و ارزشهای انسانی در ماهیت و علل و نتایج آن قرار دارد، حداکثر اطلاعات و تتبع را به دست آورده است، بلکه چنین فرض کنیم که یک متفکر صاحبنظر همهی اجزاء حادثه و علل و مقدمات و جریانات همزمان و نتایج آن را با چشمان خود مشاهده نموده و هیچ نکتهای در پیرامون آن حادثه نمانده است مگر اینکه متفکر مزبور آن را مشاهده نموده است، بااینحال، اگر چنین متفکر مطلع و محقق آگاه، علاقه و ایمان به اصول و ارزشهای والای انسانی نداشته باشد، کار او در همه آن اطلاعات و تحقیقات از مشاهده نمودهای فیزیکی حادثه تجاوز نخواهد کرد، (اگر آنها را به سود باورهای خود تأویل نکند) همانند آن جامعهشناسان که کاری جز دیدن پدیدههای محسوس و به دست آوردن آمار که ممکن است بهعنوان معلولات صادره از عوامل و شرایط و روابط درصحنه جامعه بروز کرده باشند، انجام نمیدهند. باید این نکته را در نظر داشته باشیم که واقعیت چنان نبود که هیچیک از آن دنیاپرستان خودکامه و اشقیای خودباخته جاه و مقام و عشاق درهم و دینار که دستاندرکار فکری یا زبانی و یا عملی کارزار خونین کربلا در مقام شهید راه حق، حسین (ع) بودهاند، فقط نمود حادثه را میدیدند و از علل و شرایط و عوامل پیکار حق با باطل، بیاطلاع بودهاند، زیرا گروهی زیاد در شام و کوفه وجود داشتند که از جریانات مهمی که از صدر اسلام شروع و به حادثه نینوا پیوسته بود، اطلاع داشتند و بااینحال صراحتاً و یا با اشاره یا سکوت خود، قضیهی حسین (ع) را نادیده گرفته، بلکه آن را امضاء نمودهاند. این حقیقت را میتوان از امواج فراوان تأسفها و ندامتها و نهضتهایی که پس از شهادت آن حضرت در عدهی فراوانی از مردم جوامع اسلامی آن زمان به وجود آمد، استشهاد نمود. لذا مورخ محقق نمیتواند بگوید: علل و انگیزهی این حادثه برای ما معلوم نیست! بههرحال برای یک تحقیق و تحلیل و تفسیر صحیح و قابلقبول درباره حوادث بزرگ و کارساز تاریخ، مجرد اطلاع و آگاهی از همه موضوعات مربوط به آن حوادث کافی نیست، بلکه باید بعلاوه اطلاع و آگاهی، خوب را از بد تشخیص بدهد، بین عدالت و ظلم تفاوت بگذارد، غوطهور شدن در شهوات و خودکامگیها را از تهذّب و تخلق به اخلاق الله تفکیک کند و بهطورکلی ارزشها را از ضد ارزشها جدا نماید و با شناخت تقابل و تضاد این امور با یکدیگر، معتقد و عاشق خوبی، عدالت، تهذّب و تخلق به اخلاق الله بوده باشد و الا همانگونه که اشاره کردیم کار محقق و تحلیل مورخ بیش از لمس نمودهای حادثه بهوسیله چشم یا گوش چیز دیگری نخواهد بود.
نمونههایی از دو نوع نگرش در مورد حوادث تاریخی
مثالهای زیر را بهعنوان نمونه در نظر بگیریم و در این نمونهها هر دو نگرش را مورد تذکر قرار میدهیم؛
1. پس از رسیدن خبر مرگ معاویه و اعلان این خبر از طرف ولید بن عتبه به امام حسین (ع) و اینکه باید با یزید پسر معاویه بیعت کند، در برابر نرمشی که ولید در کار بیعت گرفتن از آن حضرت، از خود نشان میداد. مروان با یک تحکم فرعونی به امام حسین (ع) میگوید: من دستور میدهم که تو باید با یزید بیعت کنی! در اینجا دقت کنید که چه کسی به چه کسی دستور میدهد! حسین (ع) فرمود: «انّا لله و انّا الیه راجعون و علی الاسلام السّلام اذ قد البلیت الّمه براع مثل یزید؛[7]ما از آن خداییم و بهسوی او برمیگردیم. با اسلام باید وداع گفت و از آن دور شد، (یعنی ای انسانیت، برای ابد خداحافظ) زیرا که امت اسلامی به چوپانی مانند یزید مبتلا شده است.»
اگر کسی بخواهد سخن مروان دلباخته آل امیه و پاسخ امام حسین (ع)، عاشق اسلام و ارزشهای آن را در ظاهر همان جملاتی که بین آن دو مطرحشده است خلاصه کند، همین مقدار نصیبش خواهد شد که امام حسین (ع) در رویارویی با مروان، پیشنهاد او را نپذیرفت و از شدت تعجب آیهی استرجاع را خواند و عدم قابلیت یزید را برای بیعت ابراز فرمود! اما آن محققی که میداند معمولاً آیهی مبارکه «انّالله» در موردی خوانده میشود که انسان با مصیبتی مهم رویاروی شود و چه مصیبتی بالاتر از آنکه یزید بیخبر از اسلام و انسان و خواننده اشعار «لیت اشیاخی ببدر شهدوا…؛ایکاش بزرگان قوم من که در بدر کشته شدند حاضر بودند و میدیدند که من چگونه انتقام آنان را از فرزند پیامبر اسلام و علی (ع) گرفتم و او را کشتم…» میخواهد مقام پیامبر و علی (ع) را برای مدیریت جوامع اسلامی اشغال نماید. به سرکار آمدن یزید بن معاویه همان و رخت بربستن اسلام از میان مسلمین همان. اگر یک انسان ناظر و محقق در جملات فوق، طعم «انّ دین عندالله الاسلام؛ قطعاً دین در نزد خدا اسلام است» را نچشیده باشد، اگر کسی عظمت انسانهایی را که بهوسیله اسلام ساخته شده و هر یک از آنها ارزش یک تاریخ تکاملی را در بردارد، مانند: سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مالک اشتر، ابن التیهان، عمار بن یاسر، اویس قرنی، قیس بن سعد بن عباده و هزاران هزار شخصیت محمدی معرفتی و عملی و فداکار درراه حق و عدالت، نچشیده باشد و اگر کسی منطق جاودانی اسلام را در فلسفه و جهانبینی و علوم دیگر و حقوق و اخلاق و اقتصاد و سیاست و فرهنگ به معنای عام آن را نفهمد و یا آن را نپذیرد، نمیتواند ضرر بنیانکن و علی الاسلام السّلام را محرومیت انسانها را از اسلام واقعاً درک کند.
2. ممکن است یک تاریخنگار و حتی یک تحلیلگر تاریخ این جمله «ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد فکونوا حراراً فی دنیاکم؛ اگر برای شما دینی نیست و از معاد نمیترسید، (اقلاً) آزاد مردانی در دنیا باشید.» را در داستان خونین حسین (ع) ببیند و معنای جمله را هم بهطور اجمال درک کند، ولی حقیقت آن را نتواند بفهمد، زیرا درک حقیقت این جمله موقعی میسر است که شخص محقق این معنی را درک کرده باشد که آنچه هدف پیروی از دین و اخلاقیات عالی انسانی است، تطبیق و وابستن حیات و ارزشهای آن به خداست و اگر انسان یا انسانهایی به جهت سقوط از این مقام والا، خود را از دین محروم ساختند، حداقل کراهت و شرف ذاتی انسان و لزوم پیروی او را از حیات دسته جمعی که در رأس آن، احترام به انسانهای دور از پیکار و جنگ قرار گرفته است، فراموش نکند، ارزش این کلام برای کسانی که از وجدان حیات جمعی و ارزش آن غافلاند، نامفهوم است.
3. این جملات را به اتفاق مورخان، امام حسین (ع) در روز عاشورا خطاب به اراذل و تبهکاران گروه یزید فرموده است: «الا و انّ الدّعیّ بن الدّعیّ قدر کز بین السّله و الذّله و هیهات منّا الذّله یابی الله ذلک لنا و رسوله و المِؤمنون و حجور طابت و طهرت…؛[8]
آگاه باشید، آن زناکار پسر زناکار مرا مابین شمشیر و پستی و خواری قرارداده است، ولی هیهات (برای ما محال است) به ذلت و خواری، خدا و رسول خدا و انسانهای با ایمان و دامنهای پاک و پاکیزه از پذیرش آن برای ما امتناع میورزند»
در سخنان دیگر فرموده است: «لا اُعطیکم بیدی اِعطاءَ الذّلیل و لا اُقّر اقرارَ العَبید؛ من دست ذلت به شما نخواهم و هرگز مانند بردگان به سیادت شما اقرار نخواهم کرد» این جملات فهم عالیترین مقام انسانی را ازنظر شرافت و کرامت و حیثیت در اختیار مکتبداران و فرهنگسازان و بانیان تمدنداران حقیقی میگذارد که بفهمند وقتیکه سخن از انسان میرود، با چه موجودی سروکار دارند؟ بفهمند زندگی با ذلت و خواری مساوی با مرگ دور از شرف و کرامت ارزشی است که خدا به انسانها عنایت فرموده است. خداوند بزرگ اختیار کیفیت زندگی را ازنظر کرامت و شرف ارزشی به خود انسانها واگذار نکرده است. چنانکه هیچ احدی نمیتواند بگوید: من اختیار زندگی خود را دارم، اگر بخواهم به آن ادامه میدهم و اگر نخواهم انتحار کرده و آن را قطع مینمایم.
اصل حیات و ادامه آن حکم الهی است و از مقوله حق به اصطلاح معمولی آن نیست که قابل اسقاط و نقلوانتقال و معادله بوده باشد. این همان نکته اساسی است که حقوق جهانی بشر آن را درباره حق حیات یا به اصطلاح دیگر «اصل حیات» مراعات نکرده است.
4. آری، هر محقق و نویسندهای میتواند داستان ملاقات لشکریان حرّ بن یزید ریاحی را که عمر بن سعد او را برای گرفتن امام حسین (ع) و برادران او به کوفه با هزاران نفر جنگجو فرستاده بود ببیند و بنویسد، ولی مهمترین ارزش انسانی را در این داستان درک نکند. خلاصه جریان این ملاقات چنین بود که هنگامیکه امام حسین (ع) در مسیر رو به کوفه، از منزل شراف گذشت، یکی از یاران آن حضرت تکبیر گفت، آن بزرگوار فرمود: اللهاکبر، چرا تکبیر گفتی، پاسخ داد: در مقابل درختان خرما میبینم، جمعی گفتند: در این مکان درخت خرما وجود نداشت آنچه میبینیم اسبها و نیزههاست، حسین (ع) فرمود: پس از مشورت، بهطرف ذوحسم حرکت کردهاند که مستقیماً با لشکریان حر روبهرو نشوند. اندک زمانی گذشته بود که اسبها آشکار شدند ما از راه برگشتیم، همینکه آنها دیدند ما از راه برگشتیم، آنان نیز برگشتند، ما زودتر از آنها به منزل ذوحسم رسیدیم، حسین (ع) فرمود چادرها را نصب کردیم، لشگریان حرّ که در حدود هزار نفر بودند، رسیدند و در گرمای روز در مقابل آن حضرت قرار گرفتند. در این حال حسین (ع) و یارانش ملبس به عمامه و شمشیرها را بسته بودند. آن حضرت دستور داد که لشکریان حر را که تازه از راه رسیده بودند آب دهند و سیرابشان کنند و به اسبهای آنان نیز آب بپاشند یاران آن حضرت کاسهها و طشتها را پر میکردند و نزدیک دهان اسبها میگرفتند، همینکه اسبها سه جرعه یا چهار یا پنج میخوردند، ظرف را برداشته و جلو دهان اسب دیگر میبردند و بدین ترتیب همه آنها را سیراب نمودند. علی بن طعّان محاربی میگوید: من در لشکریان حرّ بودم و در آخر از همه رسیدم. وقتیکه امام حسین تشنگی من و اسبم را دید، مشک آب را به من ارائه نموده و فرمود: برادر، درمشک را کج کن و من هرچه میخواستم آب بنوشم آب به زمین میریخت و نمیدانستم چه کنم. در این موقع، امام حسین (ع) که ناظر حرکات من بود، برخاست و آمد و سر مشک را خم کرد و من توانستم آب بیاشامم و اسبم را نیز سیراب نمایم.[9]
ارزش و اهمیت این فضیلت بزرگ، تنها برای کسی قابلفهم است که حق حیات بشری و کرامت آن را در فوق دوستیها و دشمنیها درک کرده و ایمان به آن داشته باشد، قاعدتاً امام حسین (ع) میدانست که همین هزار نفر او را در چند روز آینده او را قطعهقطعه خواهند کرد. برای شناخت ریشه اساسی حق حیات، نویسندگان و متفکران چه در شرق و چه در غرب سخنها گفتهاند و احساسات بهکارانداخته و حماسههای محرک سرودهاند، ولی هیچیک از آنها پرده از راز ملکوتی این حقیقت عظمی برنداشتهاند اگرچه، مطالب مفید فراوان گفتهاند. این راز بزرگ تنها با درک ارتباط مستقیم حیات با خدا آشکار میگردد، نه با معلومات سطحی و مشاهدات محدود، همراه با اصول پیشساخته ذهنی!
نوع دوم: ارزشها و ضد ارزشهای خصوصی نژادی، اقلیمی، فرهنگی خاص و رویدادهای شخصی است. البته تردیدی در این نیست که مورخ برای بیان ارزشها و ضد ارزشها وظیفۀ الزامی ندارد، اگرچه در صورت احتمال استفاده از آنها نیز، مانعی از تحقیق و تفسیر پیرامون آنها دیده نمیشود.
5- تواریخی که داستان حسین (ع) را نوشتهاند، اغلب این جریان شگفتانگیز را نقل نمودهاند که: هراندازه کار برای آن حضرت در ساعات حساس روز عاشورا، شدیدتر میگشت، چهرۀ مبارک آن مسافر دار بقا برافروختهتر میگشت که خود حکایت از انبساط و شکوفایی روحی آن حضرت مینمود. بعضی از خواص یاران آن شهید راه انسانیت با مشاهده زیبایی آن چهره برافروخته در حال اشاره به آن حضرت به یکدیگر میگفتند: «بنگرید به حسین که بههیچوجه از مرگ نمیترسد!»10 آیاکسی که متصدی طرح سرگذشت بشری است، نباید وقتیکه این پدیدۀ محیرالعقول را در منابع صحیح تاریخ دید، به بشر بگوید: «این است نیروی باعظمت روح آدمی که در مورد سختترین زجر و شکنجههای شکننده، به جهت تکاپو در میدان مسابقه، برای کمال، همانند پیروزمندترین مرد، احساس مسرت و شکوفایی داشته باشد.»
6- آقایان مورخان عزیز، خود شما مینویسید، یا اگر به کتابهایی که وقایع قصۀ خونین حسین (ع) را مطرح نموده است توجه کنید، این رویداد کوچک نما ولی به بزرگی انسانیت را خواهید دید که اواخر شب عاشورا شمربنذیالجوشن، یکی از چند نفر خبیثترین و شقیترین نوع انسانی، از طرف عبیداللهبنزیاد مزدور خودباختۀ یزید اماننامهای برای حضرت ابوالفضل و برادران او که از طرف مادر با آن پلید جنایتکار خویشاوندی داشتند، آورده و نزدیکی خیمههای امام حسین (ع) آمد که آن اماننامه را ابلاغ نموده و بهزعم کثیف خود، آن یاوران عزیز حسین را از مرگ نجات بدهد! وقتیکه در نزدیکی خیمهها فریاد زد کجا هستند فرزندان خواهر ما؟ آن یاوران ازجانگذشته و به امان خدا پیوسته، پاسخ او را نگفتند، سرور شهیدان فرمود: سخنش را پاسخ بدهید (اگرچه خبیث و پلیداست) این پاسخ از دیدگاه ارزشهای انسانی، با آن آبی که حسین (ع) به حر و لشکریان او و حتی اسبانشان داد، از یک ریشۀ الهی برمیآید.
برای آشنایی بیشتر با این حق الهی از دیدگاه حسین (ع)، چند سال از روزهای خونبار نینوا به عقب برمیگردیم، با شعلههای جنگهای صفین روبهرو میشویم که بنیانگذاران نظریات ماکیا ولیهای آن روزگار آتش آن را در برابر بزرگمرد حق و حقیقت، علی بن ابیطالب، پدر همین حسین (ع) روشن کرده بودند در آن کارزار بود که برای نخستین بار تاریخ شاهد مراعات بینظیر حق الهی (حیات) گشته و پیریزی فلسفه بزرگ «جانگرایی» (نه جان پرستی) را دیده است.
این جریان چنین بود که معاویه بن ابی سفیان شط پهناور فرات را به روی علی (ع) و لشکریانش بست تا بتواند دهها هزار انسان را در اندک زمانی با تشنگی از پا درآورد! معنای این نابکاری نابخردانه جز این نبود که برای اجرای این منطق که «چون من ریاست و سلطهگری میخواهم، پس من برحقم» ریشهدارترین حق الهی دهها هزار انسان را که حق حیات آنهاست نابود بسازد و تا بتواند چند سال دیگر تکیه بر بالش «من هدف و دیگران وسیله» زده و بگوید: «من همهچیز را بدون قید و شرط میتوانم بخواهم»! و «من هرچه بخواهم حق است»! طبیعی است که لشکریان علی (ع) از تشنگی به مشقت افتادند و این جریان را به آن بزرگوار اطلاع دادند. آن حضرت دستور باز کردن راه فرات را دادند. دستور آن حضرت به سرعت اجرا شد و مشکل آب را که یک یا چند مدعی اسلام! برای مسلمانان به وجود آورده بودند، حل شد. در این هنگام لشکریان امام علی (ع) خواستند، مقابله به مثل نموده از در انتقام درآیند و فرات را به روی لشکریان معاویه ببندند؛ آن بزرگترین آشنای «حق حیات» با آن منطق الهی (جهاد برای احیای اسلام و انسانیت است، نه برای نابود کردن آنان) که ریشه در اعماق جانش انداخته بود، مانع از بستن شط فرات به لشکریان معاویه گشته و فرمود: اختیار حق حیات آنان به دست ما نیست این حق از خدا به وجود آمده و سقوط آن، بستگی به مشیت الهی دارد. بگذارید آب بخورند. آیا آن مورخی که تنها به جمعآوری نمودهای فیزیکی آن دو حادثه انسانساز (که تاریخ بشری از علی و حسین به وجدان خود سپرده است) قناعت کند و حتی یک کلمه در تحلیل و ارزیابی آن ادا نکند، آیا چنین مورخی پاسخی برای سؤال عقل و وجدانش آماده کرده است؛ که تو مورخ چگونه این حوادث را کنار هم میچینی، گویی در یک جنگل بیانتها چند چوب خشک را کنار هم چیده و دل به این خوش میداری که من برای بشر تاریخ نوشتهام! تو با چه مغز و دلی اینهمه حوادث تحسینبرانگیز و یا اضطرابآور را جمعآوری نموده و با کمال بیاعتنایی از کنار آنها میگذری! این دسته از مورخان باید بدانند که با اینگونه تاریخنویسی دو کار انجام میدهند؛ یکی اینکه دل و مغز خود را در مقابل تکاندهندهترین ستمگریها و ستمدیدگیها با قساوت و بیخیالی تباهکننده میخشکانند. دیگر اینکه مردم را به بیخیالی و بیاعتنایی به مصائب و شکنجههایی که به مظلومان بینوا روا میشود، عادت میدهند! محقق موقعی میتواند با ادای رسالت انسانی، خدمتی به بشریت انجام بدهد که با استنباط علمی و نتایج کلی حوادث، وظیفه انسانی خود را در تعلیم ارزشها و ضد ارزشها در حیات فردی و اجتماعی انجام بدهد.[10] اگر از جمعآوری و بازگو کردن سرگذشت بشری باآنهمه فراز و نشیبها و سنگلاخها و هموارها و ستمگریها و ستمدیدگیها و تکاملها و سقوطهای فرهنگی و تمدنی، برای اصلاح و بهبود وضع حاضر و آینده زندگی انسانی بهرهبرداری نشود، باید به آن کاغذهای باطلشده به نام کتابهای تاریخ و به آن انرژیهای گرانبهای مغزی و صرف اوقات پرارزش عمر تأسفها خورد و گریه کرد.
برای تکمیل این بحث، تذکری بااهمیت ضروری به نظر میرسد. مطلب این است که هر مورخ آگاه در نگرش به حوادث و رویدادهای تاریخی ممکن است با دو نوع ارزشها و ضدارزشها رویاروی گردد:
نوع یکم-اصول کلی ارزش و ضد ارزش بدیهی است که تحقیق و تفسیر حوادث تاریخی با این نوع، متنها هیچ منافاتی با منش تاریخنگار ندارد؛ زیرا ازیکطرف واقعیات کاملاً بازگو شده و از طرف دیگر بهوسیله تفسیر و تحلیل آن واقعیات بر اساس ارزشها و ضد ارزشها که موردقبول عموم بشریت است، قدمی در مسیر تعلیم و تربیت مستند به حقایق و واقعیات عینی برداشتهشده است؛ مانند اینکه در بیان رویدادهای مربوط به بروز و اعتلای یک تمدن، علل و شرایط آنرا که فرهنگ و اقتصاد سالم و دادگری حقوقی و تعلیم و تربیت شایسته بوده است، متذکر شویم. اگر کسی بگوید اینگونه تاریخنویسی همراه با تحلیل و تفسیر بزرگترین خدمت به «حیات معقول» بشری است، هیچگونه مبالغه نکرده است. شما اگر در قرآن مجید کتاب آسمانی مسلمین دقت کنید، خواهید دید که همه این داستانها که در این کتاب الهی آمده است برای تعلیم و تربیت بشر با ارائه ارزشها و ضد ارزشها است.