چندی پیش مجله ایمان را که به مدیریت مرحوم محمود شهابی منتشر میشده مرور میکردم.
این نشریه تا آنجا که در اختیار بنده بود، طی دو سال، یعنی سالها 1323 و 1324 ش منتشرشده و حاوی مقالات بسیار سودمندی در حوزه دین و ایمان است. این مقاله با نگاه کاملاً نو که محصول یک دوره تحول در اندیشه دینی شیعی پس از مشروطه است، به نگارش درآمده است.
شماری از نخستین نویسندگان مذهبی دوره جدید تاریخ ایران پس از شهریور بیست در این نشریه قلمزدهاند. ازجمله آن مقالات یکی هم مقاله مهندس بازرگان است که درباره روضهخوانی نوشته است. این مقاله برای شناخت دیدگاههای ایشان آنهم در آن دوره اهمیت دارد. مقاله یادشده در شماره دهم سال اول (دیماه 1323) نشریه ایمان منتشرشده است.
روضه خوانی:
مردم را وقتی درست نگاه کنید خواهید دید اکثر آنها حتی بداندیشان زشتکردار در پس چهره خبیث و طبع حریص دارای حس نیکخواهی و سرشت کمال پرستی پاکی میباشند. مادامی که با منافع شخصی درگیرند و به تأمین لوازم زندگانی مشغول آن طبیعت پوشیده است: بد میگویند، کینه میورزند، حقوق اشخاص را فدای آمال خویش میکنند و بالاخره چون حیوان درنده فاقد هرگونه احساسات لطیف انسانی مینمایند ولی وقتی تصادفاً منافع شخصی کنار میرود و اتفاق میافتد درباره محیط و کسان دور از خود ابراز حب و بغض کنند، آنجائی که پای مال و مقام، اسم و علاقه در میان نیست اگر قضاوتی به زبان رانند یا احساسی در قلب نمایند ملاحظه میکنید قضاوتشان ساده و صاف میشود، حاضر به تفکر و تأمل شده در تشخیص خوب و بد کمتر تردید یا خطا مینمایند. باطناً نیز از عمل ناپسند انزجار داشته طبعاً طرفداری از حق مینمایند.
خصوصاً موقعی که موضوع راجع به گذشته یا طرفین دعوی بازیگران یک افسانه باشد، میبینید اغلب اوقات و بلکه همیشه با شوق و حرارت خاصی طرفدار بیگناه و دشمن ظالم میشوند. این نکته را در سینماها چه درباره خود (که البته آدم خوبی هستید) و چه درباره سایر تماشاچیان دیدهاید. در قصهها نیز به آن برخورد کردهاید.
پس در هر کس یک طینت پاک وجود دارد که اصولاً حق جو و حقخواه است. روی این زمینه میبیند در کلیه داستانها و رمانها و فیلمها همهجا وصف پهلوانان و مدح نیکان است. هیچوقت آخر داستان به کامیابی مرد لئیم یا سعادتمندی زن کریه ختم نمیشود. همیشه تاج پیروزی را به سر صاحب حسن یا صاحبکمال مینهند و آخر حق را به کرسی مینشانند.
ملل حقشناس از تاریخ مدد گرفته، برای بزرگان دانش و پیشوایان فداکار مجسمهها برپا میکنند. جشن صدساله و هزارساله میگیرند و در کتب و مقالات نام آنها را دائماً به خاطر جوانان میآورند. این مجسمهها و پانتئونها و قصرهای تاریخی و موزههای اروپا مگر از این لحاظ چه فرقی با معابد قدیم یا امامزادگان و بقاع متبرک ما دارند؟ در هر دو جا نسل امروز به زیارت بزرگان نسل دیروز رفته یک مشت احساسات پاک و عقاید و افکار جاویدانی را که در تمام اعصار استوار است میبیند احترام میکند، تقدیس مینماید و میپرستد.
همانطور که برای تقویت عضلات بدن خود را وادار به حرکت و ورزش مینمائیم و فکر ما برای تدبیر امور زندگانی محتاج به تعلیم گرفتن یعنی مشاهده و تجربه است، روح انسانی نیز ناگزیر به تحریکات اخلاقی و آشنایی با ارواح بزرگ است تا فداکاریها را بیند، بسنجد و بیاموزد و چون منظور اصلی کیفیت و نفس عمل است نه عامل آن درهرحال سرگذشت بزرگان خواه بهصورت افسانههای شعری و میتولوژی باشد و خواه بهصورت تاریخ جوانمردی به منزله تمرین درسی دقیق است برای تعلیم بزرگواری.
مگر اساس روضهخوانیهای ما غیر از این است؟ به فرض که بر قضایای کربلا شاخ و برگهای زیادی بسته باشند یا اصلاً چنین واقعهای در عالم رخ نداده یک تراژدی بیش نباشد، بالاخره چیست؟ تجسم یک مشت احساسات و فضائلی است که به نظر هموطنان ما پسندیده میآید. سرتاسر تظاهرات حقانیت، شجاعت، شهامت، عزت نفس و بردباری است.
اطاعت و یاوری را که به عالیترین درجه امکان جمع شده است نمایش میدهد. اصحابی را وصف میکند که نمونه انضباط بوده، اخلاص را به جان بازی رسانده با و جود یقین کامل به کشته شدن و ناکامی دنیا دست از پیشوای خود برنداشته در میدان شهادت بر هم سبقت میجویند. برای انهدام این قوم قلیل که عظمت اراده و بلندی آرمان نیروی فوقالعاده به آنها بخشیده است حریف هزارها مرد جنگی گسیل داشته.
خانوادهای را نشان میدهد که خود مؤسس سلسله بوده، ملت عرب را از حال بردگی و درندگی به فرمانروایی دنیا سوق دادهاند و حالا بهعوض چشیدن میوه ریاست و بهرهبرداری فتوحات دست از عقیده مطلق حق برنداشته با تمام عفت و بزرگی که برای ایشان فرض میشود خود را تسلیم زنجیر اسارت و تفویض شمشیر اهانت مینمایند. درنهایت سختی دست از شکیبایی و عزت نفس برنمیدارند.
همانطوری که برای شخص نامبرده رنج گنج میسر نمیشود، برای اقوام و ملل نیز هیچوقت نا داده شهید بقاء و عظمت حاصل نمیگردد. تمام افکار بزرگ دنیا با جوهر خون در صفحات قلوب بشر نگذشته شده، سقراط حکیم اگر به دست خود زهر حکومت را نمینوشید تعلیماتش شهره آفاق نمیشد. نشان صلیب که علامت مشخصه مسیحیت شده، برای آن است که انتشار مذهب عیسی «ع» را بسته به مصلوبیت او بود؛ گالیله ایتالیایی چون دم از گردش زمین زده حاضر به اقرار جهل نگردید خونش را ریختند. مگر انقلاب کبیر فرانسه و اعلامیه آزادی بشر کم شهید فدائی داد؟
بهطور کلی بنای هر ایده بزرگ بااستخوانهای چند قربانی استوار گردیده است، زیرا طبیعت پدر مال دار بخیلی است که نفایس دانش و حقایق حکمت خزینه خود را آسان و رایگان به اولاد خویش نمیدهد. بالای گنج بیکران نشسته خوش دارد کودکانش به سمت او بدوند. دست دراز کنند. شادی و شیرینزبانیها کنند. بالاخره محروم برگردند. رنج و محنت برند تا گوشه از روزنه ذخایر را بنمایاند. دست از مال و جان برداشته دل و دین در راهش ببازند تا در کنار پذیرد؛ و تا جان شیرین در کف ندهند بکف دیگر گوهری نستانند.
این شهادت عالیترین درجه مردانگی است و گرانبهاترین تحفه زندگان حق است که نام شهید را با تجلیل بریم و روح ما به پرواز درآید. آیا باید خرده گرفت بر کسی که استراحت نفس را کنار گذارده به استقبال مجلسی میرود که در آنجا صحبت صفات عالی وصف افکار پاک شهیدان به میان باشد و خود را خدمتگزار سالکان راه حقیقت بخواند.
به فرض که چنین اشخاص با چنین کیفیات سابقه تاریخی نداشته باشد آیا نظایر چنین احساسات هم در دنیا وجود نداشته؟ به فرض محبت رفتگان آنهم رفتگانی بقول شما مجعول یا بیگانه ناروا باشد و سرگذشت آنها آمیخته با هزاران پیرایه، آیا عشق به کمال و شنیدن کمالات قابل ملامت است؟
چه ضرر دارد سالی چند روز در برنامه اشتغالات فکری انسان مختصر انصراف حاصل شده از تعاقب مطامع مادی بهسوی مدارج خالصتری موقتاً انحراف نماید. قدم در علمی غیر از علم خودپرستی و محیطی بالاتر از خواب و خوراک گذارد. اگر اهل شهامت است نمونههای بالاتر از خود ببیند. اگر گرفتار محنت است بداند که تألمات شدیدتر هم قابل تحمل است. اگر در دستگاه حکومت عامل ستمکاری است شاید پند گیرد و شرم کند.
خوب حالا کسی که در چنین مجلسی نشست و در مقابل آثار بزرگ روح انسانی حیران گردیده، چند لحظه خویشتن را فراموش کرد و آتش عشقش در اثر دمیدن هوای دوست (همان دوست باطنی طبیعی که در نهاد تمام افراد بشر است و قبلاً اشاره نمودیم) شعلهور گشت قلبش بطپیدن درآمد و چشمش نیمی در اثر حسرت نیمی در اثر شوق اشک باریدن گرفت، انسان جاهل موهوم پرستی است؟
و چون نیک به ایام عمر و اطوار جهان نگریسته گذشته و حال را پر از ناملایمات و غرق در جهل و فساد دید و یقین کرد که تنها راه علاج دردهای شخصی و جامعه پیدایش، همان افکار حکومت، همان خصال است؛ فکرش به خطا رفته؟
البته وقتی حس کند چنین علمداران عدل و مظاهر علم را (حقیقی یا خیالی) لشکریان دیو سیرت یکی بعد از دیگری با قساوت تمام پاره پاره مینمایند، دلش به درد میآید و جانش میسوزد خصوصاً اگر به یاد نظایر ستم و ناحقی که به چشم دیده و به تن چشیده است بیفتد بنابراین اگر بشر باشد میگرید و مینالد.
در این مقاله به نکته ای بسیار مهم اشاره شده و جای بسط دارد
عالی بود ازین که از دیدگاه ها و و سلایق مختلف در تبیین یک مفهوم عالی استفاده می کنید نهایت سپاس و تشکر را دارم. و من الله توفیق
چقدر زیبا نوشته بود. این نگاه های حداقلی حجت رو بر همه آدما تمام می کنه. از دیندار و غیر دیندار.