امام حسین علیه‌السلام پس از صحبت های اصحاب وفادارشان ، سوار بر اسب، در برابر سپاه عمر سعد ایستاد قرآنی باز کرد و بر سرگرفت و گفت:

«ای مردم! میان ما و شما قرآن کتاب خدا و قانون جدم رسول خدا (ص) حکم باشد. سپس از آن‌ها گواهی خواست که آیا می‌دانید من فرزند پیغمبر (ص) هستم و رسول خدا (ص) درباره من و برادرم چه گفته است؟ و آیا می‌دانند شمشیری که در دست دارم و زرهی که پوشیده ام، و عمامه‌ای که بر سرنهاده ام، شمشیر و زره و عمامه پیغمبرند؟» پس از آنکه همه او را تصدیق کردند و اقرار نمودند آنگاه از آن‌ها پرسید: «با این وصف، پس چرا تصمیم گرفته‌اید خون مرا بریزید؟»

 

در جواب امام (ع) گفتند: چون امیر عبیدلله زیاد دستور داده، اطاعت او بر ما واجب است!

 

امام (ع) در برابر این طرز تفکر و بی‌شخصیتی آنان فرمود:

«تباً لکم ایتها الجماعه و ترحاً... حین استصرحتمونا و الهین فاصرحناکم موجفین سللتم علینا سیفاً لنا فی ایمانکم و حششتم علینا ناراً اقتدحناها علی عدوناً و عدوکم فاسبحتم الباً لأعدائکم علی اولیائکم، بغیر عدل أفشوه فیکم، و لا امل اصبح لکم فیهم.

ای مردم! ننگ و ذلت و حزن و اندوه بر شما باد، که با شوق فراوان ما را به یاری خود خواندید، و آنگاه که به فریاد شما رسیده و با سرعت به‌سوی شما شتافتم شمشیرهایی را که از خود ما و در دست شما بود بر ضد ما بکار گرفتید؛ و آتش جنگی را که علیه دشمن مشترکمان تهیه دیده بودیم بر ضرر ما شعله ور ساختید. پشتیبان دشمنان و ضد دوستانتان شدید بدون اینکه عدل و دادی را به نفع شما اجرا کرده باشند و یا امید خیری در آن‌ها وجود داشته باشد.»

 

«لکم الویلات، ترکتمونا و السیف مشیم، و الجاش طامن و الرأی لما یستحصف و لکن استرعم علینا کطیره الدباء و تداعیتم الینا کتهافت الغراش ثم نقضتوموها فقبحاً لکم، یا عبید ایعه و شذاذ الاحزاب و نبذه الکتاب، و محر فی الکلم، و عصبه الاثم و نفثه الشیطان و مسفئی السنن.ویحکم أهولاء تعضدون و عنا تتخاذلون؟ اجل و لله الغدر فیکم قدیم و شجت علیه اصولکم و تأزرت فروعکم فکنتم أخبث ثمر شجی للناظر و اکله للغاصب.

وای بر شما! روی از ما برتافتید در حالی که هنوز شمشیرها در غلاف، و دل‌ها آرام، و عقیده‌ها دست‌نخورده بود. مانند بچۀ ملخ از هر طرف به‌سوی ما روی آوردید و همچون پروانه از اطراف ما فروریختید و پیمانتان را شکستید، رویتان سیاه باد! ای بی شخصیت‌ها، و ای ته ماندگان احزاب فاسد، که قرآن را پشت سر انداخته و آن را تحریف کرده‌اید و ای گروه جنایتکاران که از دماغ شیطان فروافتاده‌اید، و خاموش کنندگان سنت پیغمبر! وای بر شما! چگونه این زنازادگان را حمایت می‌کنید و ما را تنها می‌گذارید؟ آری به خدا سوگند غدر و نیرنگ از صفات دیرینه شما است که نیاکان شما بر آن استوار بودند و شاخه‌های شما، آن را به ارث برده‌اند شما مانند خبیث‌ترین میوۀ درختی هستید که در گلوی باغبان بیچاره‌اش گیر کند، ولی در کام رباینده ستمگرش شیرین و گوارا باشد.»

 

«الا و ان الدعی بن الدعی قد رکزنی اثنتین، بین السله و الذله و هیهات منا الذله و هیهات منا الذله یأتی لله لنا ذلک و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمیه، و نفوس ابیه من ان نؤثر طاعه اللئام علی مصارع الکرام الا و انی زاحف بهذه ایسره علی قله العدد و خذلان الناصر؛

 آگاه باشید، این زنازاده فرزند زنازاده (ابن زیاد) مرا بین دو چیز قرار داده است: بین شمشیر و ذلت(بیعت با یزید)، و هیهات که ما به زیر بار ذلت برویم و هیهات که ما به زیر بار ذلت برویم! زیرا خدا و پیامبرش و مؤمنان از آن ابا دارند، و دامن‌های پاک و پاکیزه مادران، و مغزهای با غیرت و نفوس ابیه و با شرافت پدران اجازه نمی‌دهند که ما اطاعت افراد پست را بر قتلگاه بزرگان و رادمردان ترجیح دهیم. آگاه باشید من با همین گروه بظاهر اندک و با همین کمی افراد، و با پشت کردن یاری دهندگان وحشت زده نیستم و آماده جهادم.»

 

آنگاه اشعار فروه بن مسیک مرادی را خواند:

و ان نهزم فغیر مهزمینا                                 فان نهزم فهزامون قدماً

منایانا و دوله آخرینا                                     و ما أن طبنا جبن و لکن

سیلقی الشامتون کما لقینا                                فقل للشامتین بنا افیقوا

بکلکله اناخ بآخریناً                                       اذا ما الموت رفع عن الناس

 

پس از قرائت اشعار فوق فرمود:

«اما ولله لا تلثون بعدها الا کریث ما یرکب الفرس، حتی تدور بکم دور الرحی و نقلق بکم فلق المخور عهد عهده الی ابی جدی رسول لله فأجمعوا امرکم و شرکاءکم ثم لا یکن امرکم علیکم غمه ثم اقضوا الی و لا تنظرون. انی توکلت علی لله ربی وربکم ما من دابه الا هو آخذ بناصیتها ان ربی علی صراط مستقیم؛

آگاه باشید به خدا قسم بعد از این جنگ دوامی نخواهید آورد مگر به‌اندازه‌ای که سوارکار بر اسب خویش سوار شود و شما را به دور آسیاب حوادث بچرخانند، و مانند مدار سنگ آسیاب نا آرامتان بگذارند. آنچه را که گفتم عهدی است که پدرم از جدم رسول خدا -ص- گرفته و به من سپرده؛ اگر امر برایتان روشن شد و شبهه ای برایتان باقی نماند شما و همفکرانتان دست به هم بدهید و تصمیم باطل خود را درباره من اجر کنید، و مهلتم ندهید، من به خدا که پروردگار من و شما است توکل می‌کنم، هیچ جنبنده‌ای نیست جز اینکه در ید قدرت اوست، پروردگار من بر صراط مستقیم است.»

 

سپس دست‌های خود را به‌سوی آسمان بلند کرد و سپاه عمر را با این عبارت نفرین فرمود:

«اللهم احبس عنهم قطر السماء و أبعث علیهم سنین کسنی یوسف و سلط علیهم غلام ثقیف، یسقیهم کأسا مصبره! فأنهم کذبونا وخذلونا و انت ربنا علیک توکلنا و الیک المصیر و لله لا یدع احدامنهم الا انتقم لی منه قتله بقتله، و ضربه بضربه و انه لینتصر لی و لاهل‌بیتی و اشیاعی؛

خداوند قطرات باران رحمت خود را از آنان قطع بفرما و سال‌های خشک و قحطی مانند سال‌های زمان حضرت یوسف را بر آنان بفرست و خداوندا!غلام ثقفی را بر آنان مسلط کن تا با کاسه تلخ مجازات سیرابشان نماید. زیرا اینان ما را تکذیب کردند و در برابر دشمن ما را تنها گذاشتند. و تویی پروردگار ما، به تو توکل کرده ایم و برگشت همه به‌سوی تو است. و خداوند احدی از آنان را بدون مجازات نگذارد مگر این‌که در برابر هر قتلی از ما به قتلشان برسانند، و در مقابل هر ضربه‌ای که به ما زدند ضربه‌ای به آنان وارد نماید، و از آنان انتقام من و اهل‌بیت و پیروانم را بگیرد[1]