برخی از مورخان نوشته اند، عبداللهبنالحسن علیهالسلام به هنگام شهادت هنوز به حد بلوغ نرسیده بود.[1]
اکثر مورخان مثل شیخ مفید، سیدبنطاووس، محمدبنجریر طبری و دیگران نوشتهاند: موقعی که امام حسین (ع) پس از آن که تمامی اصحاب و بستگانش به شهادت رسیدند و حضرت در گودال قتلگاه در محاصره دشمن قرار داشت، ناگهان عبداللهبنالحسن که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود از داخل خیمهها و از زنان حرم جدا شد و شتابان دوید تا خود را به عم گرامش امام حسین (ع) برساند، زینب کبری تلاش کرد تا او را از رفتن به جبهه نبرد باز دارد ولی این نوجوان باوفا مقاومت کرد تا بلکه خود را به عمویش برساند. امام (ع) چون این منظره را مشاهده کرد به خواهرش حضرت زینب (ع) خطاب کرد و فرمود: «إحبسیه یا اٌختی! خواهرم عبدالله را نگاهدار»
اما عبدالله امتناع میکرد و میگفت: «والله لا اَفارقُ عَمِّی؛ به خدا سوگند از عمویم حسین جدا نخواهم شد.»
در این هنگام بحربنکعب (أَبحربنکعب) و به قولی حرملهبنکاهل اسدی با شمشیر بر امام (ع) حمله کرد. عبدالله چون این حالت ناگوار را دید بانگ برآورد:«ویلک یابن الخبیثۀ اُتُقَتلُ عَمّی؟ ای فرزند زن پلید میخواهی عمویم را بکشی؟.»
آن مرد دیو سیرت و سنگدل جلو آمد و شمشیر بر سر آن کودک خردسال فرود آورد، اما عبدالله دست خود را سپر کرد تا جلو شمشیر را بگیرد که دست او قطع شد و به حالت آویزان در آمد، نوجوان فریاد برآورد: ای مادر کجایی؟.
امام (ع) او را در بغل کشید و فرمود:
یابن أخی، اصبر علی ما نَزَل بک؛ واحتَسِب فی ذلک الخَیر، فإنّ الله یُلحِقک بِأبائِک الصالحین؛
برادرزادهام، در آن چه برایت پیش آمده صابر باش و آن را نزد خدا نیکو به حساب آور و خداوند تو را به پدران و نیاکان شایستهات ملحق خواهد نمود.
اگر مرا نمیشناسید من فرزند حیدرم و چون شیر بیشه نیزارها دلیرانه میجنگم، بر دشمنان همچون طوفان میرزمم و آنان را قتل عام میکنم.
سپس امام حسین (ع) دست خود را به دعا بلند کرد و در حق آن قوم بیرحم چنین گفت:
اللهم أمسِک عنهم قَطرَ السماء وَامنَعهُم بَرکاتِ الأرض...؛
خدایا، این مردم را از باران رحمت و برکات زمین محروم گردان و اگر به آنان عمر طبیعی دادهای، به بلای تفرقه و پراکندگی مبتلاساز و هیچ گاه فرمانروایانشان را از آنان خشنود نگردان، آنان ما را با وعده نصرت و یاری دعوت کردند ولی به جنگ ما برخاسته و ما را قتل عام نمودند.[2]
ابوالفرج اصفهانی و برخی دیگر از مورخین تنها به ذکر شهادت عبدالله اکتفا کرده و قاتل او را همان طوری که در زیارت ناحیه مقدسه آمده، حرملهبنکاهل اسدی ذکر کردهاند[3]
و بنا به نقل خوارزمی، وی پس از شهادت عونبنعبداللهبنجعفر، پیراهن بر تن کرد و شمشیرش را صیقل داد و با چهرهای نورانی اذن میدان گرفت و این گونه رجز میخواند:
إن تُنکِرونی فأنا ابنُ حَیدره
ضَرغامُ آجام ولیث قَســــوره
عَلّی لأعادی مِثلُ صَرصَـره
أکِیلَکُم بِالسیِّفِ کیلَ السندره
اگر مرا نمیشناسید من فرزند حیدرم و چون شیر بیشه نیزارها دلیرانه میجنگم، بر دشمنان همچون طوفان میرزمم و آنان را قتل عام میکنم. عبدالله، جنگ سختی با دشمن کرد و طبق این نقل به شمشیر «هانیبنشبیب حضرمی» به شهادت رسید.
هنگام شهادتش امام (ع) خطاب به او و دیگر اهلبیت (ع) فرمود: «ای فرزندم وای همه خاندانم، صبر کنید، به خدا سوگند، پس از امروز هیچ گاه سختی و ناگواری نخواهید دید.»[4]
به دردم خورد
عالی بود
زیبا بود