به در خانه که رسیدند پسرش از ماشین پیاده شد و در را برای پدر باز کرد و دست دراز کرد تا کمک کند و تمامقد مقابل پدر ایستاده بود. به قد و بالای پسرش که نگاهمیکرد دلش ضعفمیرفت و همیشه این را پشت لبخندش پنهانمیکرد.
صورت زیبا، قدو قامت رعنا و در ادب هم مقابل پدر کم نمیگذاشت! رو به مادرش میگفت: ماشاءالله این آقا جوادمان برای خودش مردی، شده عصای پیری بابایش! پیرشوی بابا.
مادر هم در ادامه میگفت: انشاءالله صاحب اسمش نگهدارش باشد!
اما کسی چه میداند؟! شاید صاحب اسمش هم گرچه جوان بود و ستمکشیده از جور بیوفایان، اما بر خود گریان نبود. شاید او هم گریان بر پدری بود که بعد از رفتن پسرش به میدان، عصای دستش رفته بود، شبه پیامبرش رفتهبود، اذانگوی حرمش رفتهبود و حالا او بود که با سرِ زانو به کنار نعش جوانش آمده است...
علی، علیَ الدنیا بَعدَک العفا
بعد از تو (ای علیاکبر) خاک خرابی و نابودی بر سر دنیا باد.
و وَضَعَ خَدهُ على خَدِه (و گونهاش را بر گونه او نهاد)
یَا دَهْرُ أُفٍ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ
کَمْ لَکَ فِی الإِشْرَاقِ وَ الْأصِیلٍ
(ای دنیا! اف بر دوستی تو که بسیار از دوستان و خواستارانت را سپیدهدمان و شامگاهان به کشتنمیدهی)