غدیر خم که میآید نوای «مَن کنتُ مَولاه»[1] میپیچد و وقتی میرود یاد آور مباهله است.
مباهله که میرسد بانگ «اَنفُسَنا و اَنفُسَکُم»[2] در گوش جانمان زنگ میزند و وقتی میرود ...
آری مباهله هنوز رسیده و نرسیده، در لا به لای کوچه های شهر داربستهای قد کشیده را میبینی که آمادهی پوشیدن لباس عزا هستند.
از خیابانها که میگذری کتیبههای نو نوار و باران نخورده و نوشته های "خوش آمدید به مجلس عزای مولا"را با لذت نگاه میکنی.
محرم فرانرسیده و روضه نشنیده، خانهی دل سیاهپوش میشود و اشکها جاری.
و این محتشم است که از پس نوشتهها روضهخوان میشود:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است.