بعد از اینکه عبیدالله دانست هانی از دیدار او اکراه دارد، هانی را به قصر فراخواند و بعد از گفتگوهای که میانشان و کشف اینکه معقل جاسوس عبیدالله بوده است و استفاده ابزاری از شریح قاضی برای ساکت کردن مذحجیان، هانی را در بازار گردن زد و همین امر سبب آغاز قیام مسلم (ع) در شهر کوفه بود، از عبدالله بن حاذم نقل است که: «به خدا! من فرستاده مسلم بودم که به قصر آمدم تا ببینم هانی چه شد و چون دیدم او را زدند و به زندان افکندند بر اسب خویش سوار شده و نخستین شخص بودم که به نزد مسلم بن عقیل رفتم و خبرها را به او دادم. پس به ناگاه دیدم زنانی از قبیله مراد انجمن شده و فریاد می‌زدند، یا عبرتاه، یا ثکلاه، پس بر مسلم بن عقیل درآمدم و خبر را به او دادم. به من دستور داد در میان پیروانش فریاد زنم و آنان در خانه‌های اطراف خانه هانی پر بودند و چهار هزار نفر در آن خانه‌ها بودند و به منادی خود گفت: «فریاد زند: یا منصور اَمِتْ.»[1] از هجده هزار نفری که با مسلم بیعت کردند، تنها چهار هزار نفر نزد او اجتماع کردند و عبیدالله بن زیاد همه درب‌های قصر را بست و همراه او بیست تن از اعیان و اشراف و سی تن از شرطه‌ها بودند.[2] قیام مسلم با حیله عبیدالله و همکاری اعیان و اشراف کوفه درهم شکست، مسلم بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء در کوفه تنها ماند و بعد از عبور از محله‌های پرخطر آن شهر توسط طوعه از أم مولی محمد بن أشعث[3] پناه داده شد ولی پسر آن زن پیش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث که نوجوانی در حد بلوغ بود آمد و به او خبر داد که مسلم در خانه اوست؛ سربازان ابن زیاد خانه را محاصره کردند. مسلم با آن‌ها به نبرد پرداخت و آنان به او سنگ زدند و دهانش شکست و او را دستگیر و بر اسبی سوار کردند و پیش ابن زیاد آوردند.[4] مسلم بن عقیل بر ابن زیاد داخل شد درحالی‌که ضربتی بر دهانش واردشده بود، ابن زیاد به او گفت: «ای پسر عقیل آمده‌ای که اجتماع واحد را به هم بزنی؟!» مسلم گفت: «من برای این امر نیامده‌ام و لکن اهالی شهر نوشتند که پدر تو خون‌ها را ریخته و نوامیس مردم را زیر پا گذاشته است و من آمدم که امربه‌معروف و نهی از منکر کنم.» ابن زیاد گفت: «تو را چه به این کار!» پس بین آن‌ها سخنانی ردوبدل شد و امر نمود او را کشتند.[5]

در نقل‌های دیگر به این نکته اشاره شده که مسلم بنابر امان ابن اشعث خود را تسلیم کرده بود. ابو مخنف نقل می‌کند: ابن زیاد به مسلم گفت: «خداوند مرا بکشد اگر تو را به‌گونه‌ای نکشم که احدی در اسلام آن‌گونه کشته نشده باشد،» پس مسلم به او گفت: «تو احمق بر این هستی که در اسلام بدترین کشتن‌ها، مثله کردن، پلیدی درون و پستی را داخل نمایی.» ابن زیاد گفت: «او را بالای قصر ببرید و گردنش را بزنید و سپس پیکرش را از بالا بیندازید.» مسلم گفت: «ای پسر اشعث به خدا قسم اگر امان تو نبود من تسلیم نمی‌شدم.»[6] نقل‌شده قاتل مسلم، بکیر بن حمران أحمری بوده که در هنگام درگیری بکیر ضربه‌ای بر دهان مسلم زده که لب بالای او را شکافته و به لب پایینی رسیده و دو دندان ثنایای او را شکسته و مسلم نیز ضربه‌ای به سر او و ضربه‌ای به رگ گردن او وارد کرده بود.[7]

 

بعد از بیان اخبار شهادت مسلم بن عقیل (ع) بر وجه کلی و اجتناب از هرگونه اضافات و تفاصیل، باید گفته شود که بعد از جستجو در منابع تاریخی و روایی موجود در این موضوع، اغلب اخبار واردشده در این باب، خبر واحد بوده و تنها از یک روای نقل‌شده و نمی‌توان کاملاً به آن‌ها استناد نمود بلکه باید یک وجه جامع و رویداد مشترکی که میان‌ همه این اخبار اتحاد دارد را به‌عنوان آنچه رویداد است پذیرفت و از تفاصیلی که اختلافات بی‌شماری میان آن‌ها هست دوری نمود، مضافاً بر اینکه در بعضی از نقل‌ها همچون نقل ابن اعثم[8] و دینوری،[9] مسلم بن عقیل (ع) را متهم به ترس نموده درحالی‌که همان واقعه را ابن اثیر[10] و شیخ مفید[11] نقل کرده و سخنی که بتوان «ترس» را از آن برداشت نمود در نقل‌ها نیامده است؛ و همچنین ترس جناب مسلم (ع) به دور از وجدان است و با سیره رفتاری او تناقض دارد و این‌گونه نقل‌ها درصدد وهن به شخصیت‌ها است که نزد خاندان نبوت رشد یافته و از این چشمه زلال سیراب شده اند.