مسلم، آزاده‌ای در بند

مسلم‌بن‌عقیل علیه‌السلام، یکى از درخشان‌ترین چهره‌های نهضت حسینى بود که براى ارزیابى زمینه قیام، به وسیله امام حسین (ع) به کوفه اعزام شد. کنیه مسلم، ابو داوود و لقبش، محدث بوده است. وى به پیامبر خدا صلی‌الله‎علیه‎واله شباهت داشت و شجاع‌ترین فرزند عقیل بن ابی‌طالب، شمرده می‌شد.

 

مادر مسلم (ع)، کنیزى به نام حُلَیَّه از اسیران شام بوده است که پدرش عقیل، او را خریده بود. بر پایه گزارش طبرى، مسلم (ع) در کوفه متولّد شده است. این گزارش، در کنار گزارش‌های دیگر که وى را از یاران امام على (ع) و در جنگ صِفّین از فرماندهان جناح راست پیاده‌نظام لشکر ایشان شمرده‌اند، حاکى از آن است که عقیل، سال‌ها قبل از آمدن امام على (ع) به کوفه، در این شهر، زندگى می‌کرده است و شاید یکى از عللى که امام حسین (ع)، مسلم را به نمایندگى از جانب خود به کوفه اعزام کرد، آشنایى او با مردم آن شهر باشد.

 

مسلم، داماد امیر مؤمنان (ع) بود و نام همسرش در برخى منابع، رُقَیّه و در برخى دیگر، امّ کلثوم گزارش شده است که احتمالاً کنیه او رقیّه باشد. وى، دو فرزند به نام‌های عبدالله و على داشت که عبدالله در کربلا به شهادت رسید. فرزندان دیگرى نیز از وى، گزارش شده است.[1] به هر حال تصریح شده که نسلى از وى، باقى نمانده است.

 

چند تن از برادران مسلم (ع) نیز در کربلا حضور داشته‌اند [که همگی] به شهادت رسیدند.[2]

 

ورود مسلم به کوفه

مسلم، از مکه در نیمه ماه رمضان، بیرون رفت و در پنجم شوّال به کوفه رسید و در این زمان، امیر کوفه، نعمان بن بشیر انصارى بود.[3]

 

محل اقامت مسلم در کوفه

طبق دستورالعمل امام حسین (ع)[4] ، مسلم می‌بایست خانه «هانى» را به عنوان محل اقامت و مرکز مدیریت و فرماندهى نهضت، انتخاب می‌کرد؛ امّا غالب گزارش‌ها، حاکى از آن است که مسلم وارد خانه مختار ثقفى شد.[5] و نیز گفته شده که در خانه مسلم بن عَوسَجه، اقامت گُزید.

 

به نظر می‌رسد حکمت ورود مسلم به خانه‌هایی غیر از خانه‌ای که امام (ع) معیّن کرده بود، این بوده که جایگاه اصلىِ اقامتش پنهان بمانَد و در نهایت، مرکز فرماندهى خود را در جایى که امام علیه‌السلام معیّن کرده بود (یعنى خانه‌هانى) مستقر نماید. همین اقدام، سبب شد که پس از تسلّط نسبى ابن زیاد بر کوفه، محل اختفاى مسلم، مشخص نباشد. لذا ابن زیاد، تنها از طریق نفوذ دادنِ شخصى به نام مَعقِل به تشکیلات مخفى مسلم، توانست محل اقامت وى را کشف نماید.[6]

 

نامه مسلم به امام (ع) براى آمدن به کوفه

تاریخ طبرى به نقل از جعفر بن حذیفه طایى می‌نویسد: مسلم بن عقیل وقتى به خانه‌هانى بن عروه نقل مکان کرد و هجده هزار نفر با او بیعت کردند نامه‌ای را به همراه عابس بن ابى شَبیبِ شاکرى[7] براى حسین (ع) فرستاد به این مضمون:

 

«أمّا بَعدُ، فَإِنَّ الرّائِدَ لا یَکذِبُ أهلَهُ و قَد بایَعَنی مِن أهلِ الکوفَهِ ثَمانِیَهَ عَشَرَ ألفا، فَعَجِّلِ الإِقبالَ حینَ یَأتیکَ کِتابی؛ فَإِنَّ النّاسَ کُلَّهُم مَعَکَ، لَیسَ لَهُم فی آلِ مُعاوِیَهَ رَأیٌ ولا هَوىً، وَالسَّلامُ؛ امّا بعد، به راستى که رائد، به بستگانش دروغ نمی‌گوید.[8] از کوفیان، هجده هزار نفر با من بیعت کرده‌اند. چون نامه‌ام به شما رسید، در آمدن، شتاب کنید. حقیقتاً تمام مردم با شمایند. آنان نسبت به خاندان معاویه هیچ‌گونه میل و نظرى ندارند. والسلام!»[9]

 

دعوت مسلم از نیروهایش و حرکت به سوى قصر

تاریخ طبرى به نقل از عبدالله بن خازم می‌نویسد: به خدا سوگند، من فرستاده پسر عقیل به قصر (دارالحکومه) بودم تا ببینم کار هانى به کجا می‌انجامد. وقتى دیدم هانى کتک خورد و زندانى شد، بر اسبم سوار شدم و اولین کسى بودم که خبر را به مسلم دادم. مسلم به من دستور داد یارانش را فرابخوانم. خانه‌های اطراف، پُر از آنان شد؛ چراکه هجده هزار نفر با او بیعت کرده بودند و در خانه‌ها [ى اطراف]، چهار هزار مرد، حضور یافتند.

 

مسلم به من دستور داد: فریاد کن «یا منصورُ! أَمِتْ». من هم فریاد زدم: «یا منصورُ! أَمِتْ».[10] مردمان هم فریاد می‌کردند و جمعیت بسیارى، گرد مسلم اجتماع کردند. آنگاه به سمت قصر حرکت کرد. وقتى خبر به ابن زیاد رسید، در قصر پناه گرفت و درها را بست.[11]

 

مروج الذهب می‌نویسد: به هنگام شب، کمتر از صد نفر، همراه مسلم بودند. مسلم، چون دید که مردم از اطرافش پراکنده می‌شوند، به سمت درهاى کِنده که از مسجد به طرف خانه‌های قبیله کِنده باز می‌شدند، رفت و چون به درهاى مسجد رسید، جز سه نفر، کسى با او نبود و وقتى از مسجد بیرون آمد، هیچ‌کس باقى نمانده بود. مسلم، سرگردان ماند و نمی‌دانست کجا برود و کسى را نیافت که راه را به او نشان دهد.

 

پراکنده شدن مردم از پیرامون پسر عقیل

در أنساب الأشراف آمده است: ابن زیاد، محمّد بن اشعث بن قیس و کثیر بن شهاب حارثى و گروهى دیگر از سران را فرستاد تا مردم را از مسلم بن عقیل و حسین بن على علیهماالسلام جدا کنند و آنان را از یزید بن معاویه و لشکر شام و قطع بخشش‌های حکومتى و کیفر شدن بی‌گناه به خاطر گناهکار و حاضر به خاطر غایب، بترسانند.[12]

 

تاریخ طبرى به نقل از عمّار دُهْنى می‌نویسد: عبیدالله به دنبال سران کوفه فرستاد و آنان را در قصر، نزد خود جمع کرد. چون مسلم به نزدیک قصر رسید، سران کوفه [از بالاى قصر] بر افراد قبیله‌های خود، اشراف پیدا کرده، برایشان سخن می‌گفتند و آنان را باز می‌گرداندند.[13]

 

همین منبع به نقل از مُجالد بن سعید می‌نویسد: زن، نزد پسر و برادرش می‌آمد و می‌گفت: «برگرد. دیگران هستند» و مرد، نزد فرزند و برادرش می‌آمد و می‌گفت: «فردا لشکر شام می‌رسد؛ با جنگ و فتنه، چه خواهى کرد؟ بازگرد!» و او را با خود می‌برد. جمعیت، یکسره پریشان و پراکنده می‌شدند تا این‌که شب هنگام، همراه مسلم، جز سى نفر در مسجد، باقى نماندند و به هنگام نماز مغرب، جز سى نفر با او نماز نگزاردند.[14]

مروج الذهب می‌نویسد: به هنگام شب، کمتر از صد نفر، همراه مسلم بودند. مسلم، چون دید که مردم از اطرافش پراکنده می‌شوند، به سمت درهاى کِنده (که از مسجد به طرف خانه‌های قبیله کِنده باز می‌شدند)، رفت و چون به درها [ى مسجد] رسید، جز سه نفر، کسى با او نبود و وقتى از مسجد بیرون آمد، هیچ‌کس باقى نمانده بود. مسلم، سرگردان ماند و نمی‌دانست کجا برود و کسى را نیافت که راه را به او نشان دهد.[15]