امامت، یکی از آموزههای مهم اسلامی است که از دیرزمان، مورد اهتمام و بحث و تحقیق مذاهب و متفکران اسلامی بوده است، در این میان، شیعه امامیه برای امامت، اهداف، رسالتها و شاخصهایی را تعریف کرده است که به سبب آنها، امامت در تفکر شیعی از جایگاه و اهمیت ویژهای برخوردار شده است و اگر دیگر مذاهب اسلامی، امامت را از واجبات فقهی میدانند، شیعه آن را از اصول اعتقادی میشمارد.
اجرای احکام و حدود اسلامی، برقراری امنیت و گسترش عدالت و دفاع از کیان اسلام و مسلمین، از مهمترین اهداف امامت و مسئولیتهای امام است که شیعه و اهل سنت بر آنها توافق دارند، امّا شیعه، علاوه بر امور یاد شده، «تبیین معارف و احکام اسلامی» و صیانت فکری و معنوی اصول و فروع اسلامی را نیز از اهداف امامت و رسالتهای امام میشمارد و بلکه آن را مهمترین فلسفه امامت میداند. بدیهی است که تحقق این آرمان به صورت مطلوب، بدون برخورداری امام از «علم کامل» نسبت به معارف و احکام اسلامی و «عصمت علمی و عملی» او امکانپذیر نخواهد بود. از سوی دیگر، عصمت و علم کامل به شریعت، از صفات درونی است و تشخیص آن برای افراد، از طریق متعارف ممکن نیست؛ بدین جهت راه تعیین امام، منحصر در «نصّاب شرعی» است و نصّاب شرعی نیز متفرع بر «نصب الهی» است.
بر این اساس، مهمترین شاخصههای امامت در تفکر شیعی عبارتاند از: علم کامل به احکام و معارف اسلامی، عصمت علمی و عملی، نصب الهی و نصّاب شرعی. برتری داشتن امام بر افراد مشمول امامت او نیز از دیگر شاخصهای مهم امامت است که برخی از متکلمان غیر شیعی نیز در حد شرط کمال یا شرط لزوم، به صورت مقید پذیرفتهاند.
در سالیان اخیر برخی از نویسندگان که پیداست مطالعات چندانی دراینباره نداشتهاند، مدعی شدند که مفهوم امامت، در جهان تشیع دچار استحاله گردیده و در صفات امام و شاخصهای امامت، تحول رخ داده است. بدینصورت که در قرن اول و دوم، امام با اوصافی غیر از آنچه در قرنهای سوم و چهارم و پس از آن شهرت و رسمیت یافته است، معرفی شد. آنچه در آن دوران مطرح بود، عمل به قرآن، حقمداری، عدالت، تهذیب نفس، اقامه دین، عقل درایتی در مقابل عقل روایتی و افضلیت علمی بود و از نصب الهی و نصّاب شرعی، عصمت و علم غیب، به عنوان اوصاف امام و شاخصهای امامت سخنی به میان نیامده بود. این اوصاف چهارگانه، توسط متکلمان شیعه در قرنهای سوم و چهارم مطرح شده، بهتدریج در شمار شاخصهای رسمی امامت شیعی قرار گرفته و جزء بدیهیات و مسلمات مذهب شده است.
برای اثبات این مدعا به سه روایت استناد شده است؛ یکی سخن امام علی علیهالسلام در خطبه سوم نهجالبلاغه است که هنگامی که مردم برای بیعت با او به عنوان خلیفه پیامبر صلیاللهعلیهوالهوسلم اجتماع کرده بودند، فرمود: «اگر حضور شما جمعیت انبوه نبود که با آن حجت بر من تمام شده و در نپذیرفتن مقام خلافت عذری ندارم و نیز اگر خداوند از عالمان پیمان نگرفته بود که بر ستمگری ظالمان و پایمال شدن حقّ مظلومان، سکوت نکنند، مسئولیت خلافت و امامت را نمیپذیرفتم.»
آنچه در این سخن امام علی (ع) در ارتباط با امامت مطرح شده، دو چیز است: نداشتن عذر سکوت و قعود باوجود یاوران بسیار و مسئولیت عالمان دین در دفاع از حقوق مظلومان و محرومان و مبارزه با ستمگران. نکته مهم این است که امیرالمؤمنین (ع) در این سخن، خود را به عنوان عالم دین معرفی میکند، نه فردی معصوم و منصوب از جانب خداوند.
دلیل دوم، سخن امام حسین (ع) است که در معرفی امام فرموده است «و امام، مجری عدالت و پیرو حق است و نفس خویش را برای خدا به بند کشیده است.»
در این سخن امام حسین (ع) نیز از اوصاف چهارگانه متکلمان در مورد امامت، ذکری به میان نیامده است.
دلیل سوم، سخنی است که هم از امام علی (ع) روایت شده و هم از امام حسین (ع)؛ در آن کلام، فلسفه امامت و حکومت بیان شده است که عبارت است از: «اصلاح امور مردم، دفاع از مظلومان و تأمین امنیت آنان در برابر ظالمان، آشکار نمودن معالم (نشانههای) دین و اقامه حدود شرعی»: «لنری المعالم من دینک و نُظهر الإصلاح فی بلادک، فیأمن المظلومون من عبادک و تُقام المعطّله من حدودک.»
بر اساس اینگونه سخنان در بیان اوصاف امام و شاخصهای امامت از اهلبیت علیهمالسلام، شیعیان آن دوران نیز از ویژگیهای امام و شاخصهای امامت تلقیای جز مطالب مزبور نداشتند و امام را با اوصاف و شاخصهای چهارگانه کلامی (نصب الهی، نصّاب شرعی، عصمت و علم غیب) نمیشناختند.
این دو تلقی از امامت، پیآمد مهم دیگری نیز در زمینه اسوه بودن امام دارد، زیرا بنا بر تلقی اول که اوصاف امام جنبه بشری و عادی دارند، اسوه بودن امام برای مردم کاملاً ممکن است؛ زیرا اسوه بودن، منوط به همسنخی و مشابهت میان امام و مأموم است و اینکه مأموم بتواند خود را به رتبه امام برساند. اوصافی در سخنان یاد شده از امام علی و امام حسین (ع) برای امام بیان شده است، همگی قابل تعمیماند و دیگران هم میتوانند به آنها دست یازند، ولی اوصافی که متکلمان برای امام بیان کردهاند، جنبه فرا بشری و قدسی دارد و دست یافتن به آن برای دیگران ممکن نیست؛ در این صورت چگونه میتوانند امام را اسوه زندگی خود قرار داده، به او اقتدا کنند و امام گونه شوند؟
ارزیابی و نقد
1. متکلمان امامیه که در این بحث، مورد نظر میباشند، آن دسته از متکلمانیاند که آثار و آرای کلامی آنان، به عنوان عقاید رسمی شیعه امامیه به شمار میرود. شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی، ابوالصلاح حلبی، محقق طوسی، ابن میثم بحرانی، سدید الدین حمصی، علامه حلی و فاضل مقداد، از برجستهترین متکلمان امامیه در قرنهای چهارم تا نهم هجری بودهاند، آن چنانکه آثار و آرای آنان، همواره مورد توجه و استناد شیعیان امامیه بوده است.
اگر چه هیچ یک از آنان از مقام عصمت برخوردار نبوده و مجال نقد و نظر در آرای کلامی آنان وجود دارد و چه بسا، پارهای از دیدگاههای آنان نیز مورد نقد پسینیان قرار گرفته است، اما در مجموع، نمایندگان و سخنگویان رسمی کلام شیعه امامیه به شمار میروند. هیچیک از این متکلمان، علم غیب را به عنوان یکی از اوصاف لازم امام و شاخصهای ضروری امامت به شمار نیاوردهاند، بلکه آشکارا، آن را رد کردهاند. شیخ مفید گفته است: «امامان اهلبیت (ع) از ضمایر برخی افراد آگاه بودند و حوادث را قبل از وقوع آنها میدانستند، ولی این مطلب، از صفات لازم و شرایط امامت آنان نیست، در حالی که خداوند آنان را مورد اکرام ویژه خود قرار داده و چنین معرفتهایی را به آنان عطا کرده است تا موجب لطف در اطاعت از آنها و موجب تأیید امامتشان باشد. با این حال، نباید آنان را «عالم غیب» نامید، زیرا این نام، مخصوص خداوند است که با لذات آگاه به اشیاء عالم است.»[1]
آنچه در متون کلامی شیعه در باب علم امام، مورد تأکید واقع شده، این است که امام، باید نسبت به معارف و احکام شریعت، علم کامل و بالفعل داشته باشد و نیز باید به مصالح و مفاسد امور مردم و اصول و موازین مدیریت سیاسی، آگاهی کافی داشته باشد. این متکلمان، نه تنها آگاهی امام از حقایق غیبی (جز معارف و احکام شریعت) را از صفات لازم امام ندانستهاند، بلکه آگاهی امام از زبانهای فنون و حرفههای مختلف را نیز از شرایط لازم امامت نشناختهاند.[2] البته سخن در شرط بودن این آگاهیها در امامت است، نه آگاه بودن امام از آنها اصولاً عدهای از متکلمان، صفت عصمت را بینیاز کننده از مطرح نمودن علم، به عنوان یکی از اوصاف امام دانسته و آن را در شمار صفات امام و شرایط امامت بیان نکردهاند.[3]
اینجاست که باید از ایشان خواست تا دلیل خود را مبنی بر اینکه متکلمان امامیه، علم غیب را یکی از اوصاف امام دانستهاند، بیان کند.
2. اعتقاد شیعه به نصّاب الهی و نصّاب شرعی در باب امامت، از ابتکارات متکلمان امامیه در قرنهای سوم و چهارم نبوده، بلکه از نخستین روزهایی که مسیله امامت، مورد اختلاف مسلمانان قرار گرفت، مورد توجه و تأکید امامان اهلبیت (ع) و شیعیان آنان بوده است. یکی از روشنترین دلایل تاریخی این مطلب، احتجاج دوازده نفر از بزرگان مهاجرین انصار با ابوبکر است که همراه مشورت با امیرالمؤمنین (ع) و توصیه ایشان در مسجدالنبی و در حضور شماری از مسلمانان انجام گرفت.
آنان در احتجاج خود، بیش از هر چیز بر منصوب بودن امیرالمؤمنین (ع) به مقام امامت توسط پیامبر گرامی (ص) تأکید ورزیدهاند.[4] حدیث غدیر و حدیث منزلت، از مهمترین نصوص امامت علی (ع) است که آن حضرت و دیگر امامان اهلبیت (ع) و نیز شیعیان، در قرنهای اول و دوم و قرون ما بعد، به آن استناد کردهاند. امیرالمؤمنین (ع) در شورای شش نفره که توسط خلیفه دوم برای انتخاب خلیفه پس از او تعیین شده بود، با استناد به حدیث غدیر و منزلت و دلایل دیگر، بر اینکه امامت، حق او است، احتجاج کردهاند.[5] حضرت زهرا سلاماللهعلیها، امام حسن (ع)، امام حسین (ع)، عبدالله بن جعفر، عمار بن یاسر، اصبغ بن نباته و دیگران نیز به حدیث غدیر بر امامت علی (ع) احتجاج کرد.[6] مناظره هشام بن حکم با عمرو بن عبید معتزلی در این باره که امام باید منصوب از جانب خداوند باشد، مشهور است. هشام تصریح کرده است که او، اساس این مناظره را از امام صادق (ع) آموخته است.
امام رضا (ع) با استناد به اینکه امام، باید از صفات والایی چون عصمت و علم کامل به احکام شریعت برخوردار باشد و شناخت این صفات از توان مردم بیرون است، بر لزوم تعیین امام از جانب خداوند و معرفی او توسط پیامبر استدلال کرده است. امام عصر عجاللهتعالیفرجهالشریف نیز با استناد به اینکه غرض از تعیین امام، این است که فردی مصلح که امکان و احتمال تبهکاری در او راه نداشته باشد، به امامت برگزیده شود و گزینش چنین فردی از توان مردم بیرون است، بر نظریه انتخاب در امامت، خط بطلان کشیده است.[7]
3. در احادیث بسیاری که از امامان اهلبیت (ع) روایت شده، ضرورت وجود امام و پیشوای معصوم در میان امت اسلامی مورد تأکید قرار گرفته است. اگر چه در بیشتر این روایات، واژه عصمت به کار نرفته، ولی مفاد و مضمون آن بیان شده است، همانگونه که درباره نبوت نیز با اینکه عصمت نبی، فیالجمله از مسائل مورد اتفاق مذاهب اسلامی است و آنان بر این مطلب به آیات قرآن استناد میکنند، ولی اصطلاح آن در قرآن نیامده است؛ چنانکه در سنت نیز رایج نبوده است؛ بنابراین، آنچه در بحث عصمت پیامبر و امام مطرح است، حقیقت آن است نه مفهوم و اصطلاح آن و این مضمون متضافر و بلکه متواتر است که زمین هیچگاه از فردی از خاندان پیامبر (ص) که عالم به احکام دین باشد تا از تحریفهای جاهلان یا معاندان، جلوگیری کند و حق را از باطل بازشناساند، خالی نخواهد شد.[8]
امیرالمؤمنین (ع) در «نهجالبلاغه»، در موارد گوناگون بر امامت و مرجعیت علمی اهلبیت (ع)، به دلیل اینکه حق را بهخوبی میشناسند و گمراهی و انحراف در آنان راه ندارد و پیروی از آنان رستگاری و نجات است، تأکید کرده است.[9] امام رضا (ع) ، آشکارا معصوم بودن امام را یادآور شده و تأکید نموده است که پیامبران و امامان، مصداق آیم: «أفمن یهدی الی الحقّ أحقّ أن یتّبع امّن لایهدّی إلّا أن یهدی فمالکم کیف تحکمون؛[10] پس آیا کسی که بهسوی حق رهبری میکند سزاوارتر است مورد پیروی قرار گیرد، یا کسی که راه نمییابد مگر آنکه هدایت شود؟» میباشند. این آیه، یکی از دلایل افضلیت و عصمت امام است. امام (ع) فرموده است، خداوند بدان جهت پیامبران و امامان را به ویژگی عصمت آراسته است تا حجت او بر مردم باشند. آن حضرت، با استناد به آیه «لاینال عهدی الظالمین؛[11] پیمان من به بیدادگران نمیرسد.»
بر لزوم معصوم بودن امام و نفی شایستگی غیرمعصوم در عهدهدار شدن مقام امامت، استدلال کرده است.[12]
یکی از آیاتی که متکلمان بر عصمت امام بر آن استدلال کردهاند، آیه «أطیعوا الله و أطیعوا الرّسول و أولیالأمر منکم؛[13] ای کسانی که ایمان آوردهاید، خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را [نیز] اطاعت کنید.»، است. در روایات اهلبیت (ع) «اولی الامر» به امیرالمؤمنین (ع) و امامان از نسل او تفسیر شده است.[14] با توجه به دلایل و شواهد یاد شده، چگونه میتوان گفت، عصمت به عنوان یکی از صفات امام در قرنهای اول و دوم مطرح و شناخته شده نبوده و در قرن سوم و چهارم توسط متکلمان شیعه مطرح شده است؟!
4. آشکار ساختن نشانههای دین، اصلاح معیشت و معنویت مردم، دفاع از مظلومان و برقراری امنیت و گسترش عدالت که در سخنان امیرالمؤمنین (ع) و امام حسین (ع) و دیگر امامان معصوم (ع)، به عنوان اهداف امامت و رسالتهای امام بیان شده است، اولاً: نافی اهداف دیگری، چون تبیین معارف و احکام اسلام و بازشناساند حق از باطل نیست؛ چنانکه این مطالب، در دیگر سخنان آنان بیان شده است و ثانیاً: متکلمان شیعه نیز از این اهداف و وظایف غافل نبودهاند، ولی از آنجا که این مطالب، مورد اتفاق شیعه و اهل سنت بوده است، آنان بر آنچه از مختصات تفکر شیعی به شمار میرود، تأکید بیشتری داشتهاند.[15]
5. آنچه از کلام امام علی (ع) در خطبه شقشقیه که فرمود: «و اگر... خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را برنتابند و بر یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند...»، به دست میآید، این است که امام (ع)، یکی از عالمان اسلامی است و اینکه، همه عالمان اسلامی در برابر مظلومان مسئولیت دارند، ولی بر اینکه علم امام (ع) از نظر کمیت و کیفیت با علم دیگران همانند است و علم او به معارف و احکام اسلامی، جنبه عادی دارد و او از علم لدنّی و نیز از علم به حقایق غیبی برخوردار نیست، دلالت ندارد. سخنان امام (ع) در موارد دیگر، خلاف این مطلب را میرساند؛ چنانکه در خطبه قاصعه آمده است که پیامبر (ص) به امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «تو آنچه را من میبینم، میبینی و آنچه را من میشنوم، میشنوی، ولی تو پیامبر نیستی».[16]
مضافاً دو کاربرد خاص و عام دارد؛ کاربرد خاص آن، به امامان اهلبیت (ع) اختصاص دارد و کاربرد عام آن، دیگر عالمان اسلامی را هم شامل میشود.
6. از اینکه در سخن امام حسین (ع) در بیان اوصاف امام، از نصب الهی، نصّاب شرعی و عصمت به عنوان صفات امام (ع) یاد نشده است، استفاده نمیشود که آن حضرت، این اوصاف را برای امام لازم نمیدانسته است، زیرا امام (ع) در مقام بیان همه صفات امام نبوده است. امام حسین (ع) آن سخن را در شرایطی ایراد کرده است که اکثریت مردم، انتخاب و بیعت را به عنوان راه تعیین امام پذیرفته بودند و امام (ع) که در مقام خطابه یا جدال احسن بود، میبایست درباره امامت، مطالبی را بیان کند که مورد قبول همگان باشد و حجت را بر آنان تمام کند. چنانکه امیرالمؤمنین (ع) نیز در احتجاج با معاویه و پیروان او، به همین شیوه احتجاج کرده است.
7. یکی از نویسندگان درباره اسوه بودن امام برای مردم گفته است: «اسوه بودن زمانی است که سنخیت و تشابهی بین امام و مأموم ممکن باشد. این مشابهت، در امکان رسیدن به مرتبه امام برای مأمومین است. وقتی این صفات در آنها به حدی باشد که متکلمین فرمودهاند، دیگر، اسوه بودن از آن وجودهای محترم برمیخیزد».[17] در اینکه سنخیت و مشابهت میان امام و مأموم، نقش تعیینکنندهای در تحقق اهداف امامت و تربیت افراد دارد، سخنی نیست؛ بدین جهت است که خداوند، پیامبران را از جنس بشر برگزیده است، نه از جنس فرشته: «ولو جعلناه ملکاً لجعلناه بشراً»؛[18] و اگر او (پیامبر) را فرشتهای قرار میدادیم حتماً وی را [به صورت] مردی در میآوردیم. ولی این مطلب که الگوپذیری، آنگاه امکان دارد که مأموم بتواند در مرتبه وجودی امام قرار گیرد، هیچگونه دلیل عقلی، تجربی یا وحیانی ندارد و ادعایی بیش نیست، بلکه دلایل قطعی، آن را مردود میسازد.
امیرالمؤمنین (ع) آشکارا یادآور شده است که او، از شیعیان نخواسته است تا در صفات کمال، هم پایه او باشند، زیرا آنان، توانایی آن را ندارند؛ «بدانید که شما توان آن را ندارید» آنچه امام (ع) از پیروان خود خواسته و در توان آنهاست، برگزیدن راه پرهیزکاری، پاکدامنی، مجاهدت و سداد است؛ «ولی به وسیله ورع، کوشش در راه تقوی، پاکدامنی و استقامت و پایداری، مرا یاری کنید».[19]
وقتی امام سجاد (ع) که از سرآمدان بشر در عبادت و زهد است، درباره امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: «چه کسی توانایی آن را دارد که چون علی (ع) عبادت کند»![20] چگونه میتوان از دیگران انتظار داشت که خود را به رتبه کمال آن حضرت برسانند؟
امام حسین (ع) که فرموده است: «در روش و نگرش من برای شما، اسوه است»، در جای دیگر، خود را به عنوان یکی از خاندان نبوت معرفی کرده است؛ کسانی که خداوند، جهان را به خاطر آنان (به واسطه آنان) آفریده و به واسطه یا به خاطر آنان نیز پایان خواهد داد؛ «بنا فتحالله و بنا یختم»؛ آیا این ویژگی که امام (ع) آن را در احتجاج با حاکم مدینه و مروان بن حکم که از او میخواستند بایزید، به عنوان خلیفه پیامبر و پیشوای مسلمانان بیعت کنند، فرموده است، از اوصاف عادی بشری است و دسترسی به آن برای دیگران امکانپذیر است؟
امیرالمؤمنین (ع) آشکارا فرموده است که هیچیک از افراد امت اسلامی را نمیتوان با اهلبیت پیامبر (ص) مقایسه کرد؛ «لا یقاس بآل محمّد -صلیالله علیه واله و سلم- من هذه الامّه أحدٌ». اگر امکان دسترسی مأموم به مرتبه وجودی امام، شرط امکان اسوه بودن امام برای مردم باشد، این مطلب در باب اسوه بودن پیامبر نیز شرط خواهد بود؛ در آن صورت، باید افراد بتوانند خود را به مرتبه وجودی پیامبر برسانند و گیرنده و حامل وحی و شریعت شوند. در نادرستی این مطلب تردیدی نیست و نادرستی لازم، دلیل منطقی بر نادرستی ملزوم است و این سخن که اسوه بودن پیامبر، در جنبه بشری اوست «أنا بشرٌ مثلکم» نه در جنبه دریافت وحی و شریعت، که نمیتوان چون او شد، اشکال پیشین را برطرف نمیسازد، زیرا حاصل سخن مذکور این است که با اینکه افراد نمیتوانند از خصلت فوق بشری او الگوبرداری کنند و به آن نائل شوند؛ در این صورت، داشتن صفات فوق بشری در پیامبر، مانع از اسوه بودن در جنبه بشری نیست. این سخن را در مورد امام نیز میتوان گفت؛ بنابراین، بر متکلمان امامیه در اثبات صفاتی فوق بشری، چون عصمت و علم لدنی برای امام، اشکالی وارد نخواهد بود.