خزیده در ردای شب، تمامِ ناجوانمردی
و شمیشیری که قصدش فرق خورشید سحرگاه است.
شمشیر جور و جهل بر فرق تو زد و خاک بر سر ما شد!
بی تو جهان چه زشت است و طاقت فرسا،
پیشوای عدالت و رحمت! آخر این چه عداوتی است شکوه جبروتی ات را؟
این چه دشمنی است با امام پاکیها؟
این چه آتش کینهای است که با شکافتن فرق تو نیز خاموش نمیشود؟! بنگر، شرارهها یش هنوز از خیام فرزندانت...
به آسمان بلند است! آری علی جان، اینان پسران تواند که در امتداد عروج غریبانهات در دریای خونِ دشت نینوا غوطه ورند.
ببین چه گستاخانه اعتراف میکنند شب نشینان کور اندیش در جواب بزرگ مظلوم کربلا حسین شهید علیهالسلام
که آخر به چه روی با ما ستیز میکنید و ما را میکُشید... بُغضاً لِاَبیک ... به دلیل کینه و بغضی که از پدرت داریم!
گفتی اِبنُ الحیدرم آخر نمیدانی مگر
حُب حیدر میشود منجر به خیلی چیزها؟
آری این دشمنی و بغض دیرینه با سردار خندق و فاتح خیبر است که تیر سه شعبه بر گلوی نوه شش ماههات مینشاند و تازه داماد کربلا را با خون خضاب میکند و الماس پارههای پیکرنوه رشیدت علی اکبر (ع) را در برابر دیدگان پدر، در صحرا میپراکند و دستانی را قلم میکند که پرچم تو را علَم میکرد و پسرانت را یکی پس از دیگری به خاک و خون میکشاند...
آری اینان همان علی (ع) هستند که چند باره شمشیر جهل و ستم در محراب عدالت و تقوی بر فرقشان فرود میآید...
آه چه بگویم از این همه درد... علی جان رفتنت آتش به جان زد...
و سروش غیب است این که ندایش مُلک و ملکوت را به استغاثه میخواند،
واللهِ تهَدَّمت ارکانُ الهُدی...