محمدبن‌حنفیه، برادر کوچک‌تر امام حسین علیه‌السلام بود که در واقعه کربلا حضور نداشت. وی با اجازه امام (ع) در مدینه ماند. زمانی‌که امام (ع) همراه خانواده قصد سفر به مکه و سپس کربلا را داشت، محمدبن‌حنفیه چندین بار نزد امام حسین (ع) آمد و با ایشان سخن گفت تا امام (ع) را از سفر به کربلا باز دارد؛ ولی امام حسین (ع) با اشاره به آن‌که از سرنوشت خویش آگاه است، دلایل خروج خود را اعلام کرد. در زیر صحبت‌های امام حسین (ع) را با محمدبن‌حنفیه ذکر می‌کنیم:

صحبت در آخرین روز حضور امام در مدینه

بیان وصیت امام به برادرش

سخن رسول خدا (ص) به امام حسین (ع)

نامه امام در مکه و بیان عاقبت حرکت خویش


صحبت در آخرین روز حضور امام در مدینه

در صبحگاه آخرین روز حضور امام حسین (ع) در مدینه، برادرش، محمد حنفیه، درحالی که غم و اندوه بر وی چیره گشته و بسیار نگران و بیمناک زندگی امام بود، به خدمت حضرت رسید. وی در کار امام همه‌گونه اندیشید و به نظرش آمد که نزد برادرش برود و او را نصیحت کند. چون به خدمت رسید گفت:
ای برادر، تو محبوب‏‌ترین مردم و عزیزترینشان نزد منی. من هرگز از نصیحت دیگران دریغ نداشته‏‌ام؛ اما تو به نصیحت کردن از همه سزاوارتری. تا می‏‌توانی از بیعت یزیدبن‌معاویه و از شهرها کناره بگیر. آن‏‌گاه پیک‏‌هایت را نزد مردم فرست و آنان را به سوی خود بخوان. اگر با تو بیعت و از تو پیروی کردند، خداوند را بر این سپاس بگذار.
چنان‌چه مردم بر کسی جز تو گرد آمدند، این کار از دین و خرد تو نکاهد و جوانمردی و فضیلت تو از میان نرود، من از این بیمناکم که تو به شهری درآیی و میان مردم اختلاف افتد. سپس گروهی همراه تو باشند و گروهی دیگر بر ضد تو و به جنگ برخیزند و تو هدف نخستین نیزه‏‌ها قرار گیری و آن‏‌گاه خون آن کس که خود او و پدر و مادرش بهترین این امتند، بیش از همه تباه شود و خاندانش بیش از همه خوار گردند.
امام حسین (ع) گفت: برادر جان، پس کجا بروم؟
گفت: به سوی مکه حرکت کن و اگر احساس کردی که مکه نیز جای امنی برای تو نیست به بیابان‌ها و کوه‌ها رو کن و همیشه از نقطه‌ای به نقطه‌ای در حرکت باش تا آن‌که سرانجام کار را دریابی.
امام حسین(ع) گفت: برادرم، نصیحتی دلسوزانه کردی، امید دارم که نظرت استوار و قرین توفیق باشد.[1]

 

بیان وصیت امام به برادرش
در نقل الفتوح آمده است: به مکه برو، اگر آن‏‌جا را امن یافتی، این همان چیزی است که من و تو دوست می‌‏داریم و اگر جز این بود به یمن برو که مردمش یاران جد و پدر و برادرت هستند و آنان مهربان‏‌ترین و دلسوزترین مردمانند و سرزمینشان از همه جا فراخ‏تر و خردشان از همه برتر است. اگر سرزمین یمن را مطمئن یافتی (که به مقصود رسیده‌‏ای‏) وگرنه راه ریگزارها و دره‏‌ها را در پیش می‏‌گیری و از شهری به شهری می‏‌روی تا ببینی که کار مردم به کجا می‏‌کشد و خداوند میان تو و میان مردمان تبهکار داوری فرماید.
امام حسین (ع) گفت: «یا أخی والله لولم یکُن الدنیا ملجأ و لاماؤی لما بایعت یزید بن معاویه؛ برادرم، به خدا سوگند که اگر در همه دنیا پناهگاه و جایی امن نیابم، هرگز با یزیدبن‌معاویه بیعت نخواهم کرد که رسول خدا صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله فرموده است: «بار پروردگارا، در یزید مبارکی قرار مده.»

از حسین‌بن‌علی به محمد حنفیه و کسانی از بنی‏‌هاشم که نزد وی هستند. هر کس به من بپیوندد به شهادت می‏‌رسد و هر کس نپیوندد، پیروزی را درک نخواهد کرد.

گوید: محمد حنفیه سخن برادرش امام حسین (ع) را قطع کرد و گریست و امام حسین (ع) نیز لختی با او گریست... آن‌‏گاه فرمود: ««یا أخی جزاک الله خیراً، نصحت و اشرت بالصواب و انا عازم علی خروج إلی مکّه و قد تهیأت لذلک أنا و اخواتی و بنو أخی و شیعتی و أمرهم أمری و رأیهم رأیی و أما أنت یا أخی فلا علیک أن تقیم بالمدینه فتکون لی عیناً علیهم و لا تخف عنّی شیئاً من أمورهم؛
 ای برادر! خداوند تو را جزای خیر دهد، همانا نصیحت کردی و راه صواب را نشان دادی. من قصد دارم به طرف مکه حرکت کنم و خودم و برادرانم و پسران برادرم و یاران و اصحابم آماده حرکت هستیم و نظر آنان همان نظر من است؛ اما تو ای برادر! اشکالی ندارد که در مدینه بمانی و باکی بر تو نیست؛ بلکه در مدینه بمان و به عنوان چشم و خبررسان من باش و اوضاع مدینه را به اطلاع من برسان و در مورد من از یزیدیان مترس.»[2]

آن‏‌گاه سیدالشهدا (ع) دوات و کاغذ خواست و این وصیت را برای برادرش، محمد، نوشت:
«بسم الله الرحمن الرحیم. هذا ما أوصی به الحسین بن علی الی أخیه محمد بن الحنفیه : انّ الحسین یشهد أن لااله الاّ اللّه وحده لا شریک له و أنّ محمّداً عبده و رسوله جاء بالحقّ من عنده و أنّ الجنّه حق و النار حقّ و الساعهآتیه لاریب فیها وأنّ اللّه یبعث من فی القبور؛
به نام خداوند بخشنده و مهربان. این وصیت حسین‌بن‌علی به برادرش محمد معروف به پسر حنفیه است: حسین گواهی می‏‌دهد که خدایی جز خدای یکتا نیست و او شریک ندارد و محمد بنده و پیامبر اوست که حق را از سوی حق آورده است و گواهی می‏‌دهد که بهشت و جهنم حق است و قیامت می‌‏آید و در آن شکی نیست و خداوند در خاک‌شدگان را برمی‏‌انگیزد.»

حضرت در ادامه می‌نویسد:

«إِنِّی لَمْ أَخْرُجْ بَطِراً وَ لَا أَشِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ أَطْلُبُ الصَّلَاحَ فِی أُمَّه جَدِّی مُحَمَّدٍ أُرِیدُ آمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَی عَنِ الْمُنْکَرِ أَسِیرُ بِسِیرَه جَدِّی وَ سِیرَه أَبِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَمَنْ قَبِلَنِی بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَی بِالْحَقِّ وَ هُوَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِین؛[3]

من از روی سرمستی، گردن‌کشی، تبهکاری و ستمگری قیام نکرده‌‏ام؛ بلکه به پا خواسته‏‌ام تا کار امت جد خویش به صلاح کنم و می‏‌خواهم که امر به معروف و نهی از منکر کنم و روش جدم و پدرم علی‌بن‌ابی‌‏طالب در پیش گیرم. هر کس مرا با پذیرش حق پذیرفت خداوند به حق سزاوارترین است و هر کس این را از من نپذیرد، شکیبایی می‌‏ورزم تا خداوند میان من و مردم داوری فرماید و او بهترین داوران است، توفیق من تنها از خداوند است، بر او توکل می‌‏کنم و به سوی او باز می‏‌گردم.»
گوید: آن‏‌گاه حسین (ع) نامه را پیچید و مهر خویش بر آن زد و به برادرش محمد سپرد و سپس او را وداع گفت و در دل شب بیرون آمد.[4]

 

سخن رسول خدا (ص) به امام حسین (ع)

سیدبن‌طاووس به روایت از امام صادق (ع) گوید: «محمدبن‌حنفیه در همان شبی که امام حسین (ع) در بامدادش قصد خروج از مکه را داشت نزد آن حضرت رفت و گفت:
«برادرم، کوفیان کسانی هستند که تو خیانت آنان را نسبت به پدر و برادرت می‌‏شناسی. بیم آن دارم که حال تو نیز چون حال گذشتگان باشد. اگر صلاح بدانی که در همین شهر اقامت کنی، تو در حرم الهی از همه عزیزتر و بلندمرتبه‏‌تری.
امام (ع) فرمود: برادرم، بیم آن دارم که یزیدبن‌معاویه ناگهانی مرا در حرم بکشد و من کسی باشم که حرمت این خانه به وسیله او بشکند.

من از روی سرمستی، گردنکشی، تبهکاری و ستمگری قیام نکرده‌‏ام؛ بلکه به پا خواسته‏‌ام تا کار امت جد خویش به صلاح کنم و می‏‌خواهم که امر به معروف و نهی از منکر کنم و روش جدم و پدرم علی‌بن‌ابی‏طالب در پیش گیرم.

ابن‌حنفیه گفت: اگر چنین بیمی داری، پس به یمن یا جایی دیگر برو، چرا که در آن‌جا از همه مردم والاتر خواهی بود و کس را یارای دسترسی به تو نیست.
 امام فرمود: درباره گفته‏‌هایت خواهم اندیشید.
سحرگاهی که امام حسین (ع)، از مکه به سوی عراق بیرون آمد، برادرش، محمد حنفیه، شتابان نزد آن حضرت رفت و چون به او رسید افسار مرکبش را گرفت و گفت:
ای برادر، مگر وعده ندادی که خواسته‏‌هایم را بررسی کنی؟ فرمود: چرا! گفت: پس چرا این‌گونه شتابان بیرون می‌‏روی؟
فرمود: «اتـانـی رسول اللّه (ص) بعد ما فارقتک فقال: یا حسین! اخرج فان اللّه قد شاء ان یراک قتیلا؛
پس از جدا شدن از تو رسول خدا (ص) نزد من آمد و گفت: ای حسین، بیرون شو که خدا می‌‏خواهد تو را کشته ببیند!»
پسر حنفیه گفت: «انا لله و انا الیه راجعون، فما معنی حملک هؤلا النسوه معک وانت تخرج علی مثل هذه الحال؟ حال که چنین است، زنان و کودکان را چرا همراه می‌‏بری؟!»
فرمود: پیامبر (ص) به من فرمود: «ان اللّه قد شاء ان یراهن سبایا؛ خداوند خواسته است که آنان را اسیر ببیند و آن‌گاه بر او درود فرستاد و رهسپار شد.»[5]

 

نامه امام در مکه و بیان عاقبت حرکت خویش

در روایتی زراره از امام باقر (ع) نقل می‌­کند که امام حسین (ع) نامه‏‌ای را از مکه فرستاد که متن آن چنین است: «بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین بن علی الی محمد بن علی و من قبله من بنی هاشم؛ اما بعد فانَّ من لحقَ بی استشهد و من لم یلحق بی لم یدرک الفتح والسلام؛[6]
به نام خداوند بخشنده مهربان. از حسین‌ بن‌ علی به محمد حنفیه و کسانی از بنی‏‌هاشم که نزد وی هستند. هر کس به من بپیوندد به شهادت می‏‌رسد و هر کس نپیوندد، پیروزی را درک نخواهد کرد. والسلام.»
متن این نامه،[7] با اندکی تفاوت از امام صادق (ع) نیز نقل شده است و از ظاهر آن چنین بر می‏‌آید که امام حسین (ع) آن را پس از خروج از مکه نوشته است.[8]

امام باقر (ع) فرموده است: حسین‌بن‌علی (ع) خطاب به محمدبن‌علی از کربلا چنین نوشت:

«بسم اللّه الرحمن الرحیم من الحسین‌بن‌علی علیهماالسلام الی محمدبن‌علی علیهماالسلام و من قِبَله من بنی‌هاشم؛
اَمَّا بَعْدُ، فَکَانَّ الدُّنْیا لَمْ تَکُنْ وَکَانَّ الاخِرَه لَمْ تَزَلْ والسّلام؛[9]
به نام خداوند بخشنده و مهربان. از حسین‌بن‌علی به محمدبن‌علی و کسانی از بنی‌هاشم که نزد اویند. اما بعد، گویی که دنیا هرگز نبوده است و گویی که آخرت پیوسته هست! والسلام.»

با تامل در سخنان امام حسین (ع) با محمدبن‌حنفیه، متوجه می‌شویم امام از عاقبت سفر خویش آگاه بودند و نمی‌توان گفت امام نمی‌دانستند.