حادثه عاشورا از دلخراشترین وقایع تاریخ اسلامی به شمار میرود. این رخداد از هنگامه وقوع تا کنون مورد اهتمام و توجه انسانهای آزاده قرار گرفته است. متفکران و نویسندگان مسلمان و غیرمسلمان از زاویههای گوناگون آن را کاویده و به موضوعاتی از این دست نظر افکندهاند.
و البته هنوز جای مباحث بسیار تاریخی، اخلاقی و انسانی، برای پژوهشهای عمیق خالی است. یکی از پرسشهایی که مطرح است و در لابهلای نوشتهها بهاجمال بدان پرداختهشده، راز جاودانگی این قیام است. با آنکه قیامهای بسیار در تاریخ بشریت و دورههای اسلامی به وقوع پیوسته، اما کشش و جاذبه و ژرفای حادثه عاشورا در آن مشهود نیست. چه تفاوتی ماهوی میان آنها وجود دارد؟ چه رمز و رازی در این قیام و رخداد نهفته است؟
آیا تا به حال از خود پرسیدهایم که:
1. اجتماع مردم در این ایام و تجمع وصفناشدنی روزهای تاسوعا و عاشورا بویژه در کشورهای شیعهنشین از چه نیرویی تغذیه میکند؟ چرا گذشت قرنها، نهتنها از نشاط آن نکاسته بلکه سالبهسال بر رونق آن افزوده است؟
2. حضور گسترده نیروهای جوان که همه تعلقهای جوانی اعم از مد لباس تا خواب سنگین را کنار نهادهاند، چگونه توجیه میشود؟ جوانان با ایدهها و حساسیتهای متفاوت که انرژی غیرقابلکنترل و روحیهای گریزان از توصیه و پند دارند، چرا عمیقا جذب این حادثه میشوند؟
3. نمایش زیبای هیئتهای عزاداری و دستههای سینهزنی بدون آموزشهای فنی و درازمدت که بسا زیباتر از رژه دستههای نظامی صورت میگیرد، آن هم با تنوع فراوان، برحسب عرفها و عادتهای بومی و منطقهای، چگونه تحلیل میشود؟ بسیار دیده میشود که سربازان بعد از آموزشی درازمدت بهخوبی از عهده وظایف خود برنمیآیند، اما دستههای عزاداری، خودآموز آرایشی زیبا پیدا میکنند؟
4. چه چیزی مردم را در ایام محرم به احسانها و ایثارهای بزرگ مالی وا میدارد؟ اطعامها و خوانهای گسترده در این ایام از چه عاملی سرچشمه میگیرد؟ با آنکه برای جلب احسانهای کمتر از این به تبلیغاتی گسترده و برنامهریزیهای درازمدت، نیاز است.
این همه پس از قرنهای متمادی که از حادثه کربلا گذشته و بدون کمترین جبر و تشویق دنیایی و حکومتی چه توجیهی دارد؟
این نوشتار بر آن است تا اندازهای این پرسش را وارسی کند و قدری آن را بکاود. میتوان علل و عوامل متعددی برای این جاودانگی برشمرد؛ مانند:
1. انتساب امام حسین علیهالسلام و فرزندانش به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم
2. حضور زنان و کودکان
3. نهایت درندهخویی و ستمگری یزیدیان
4. مشیت الهی
5. ماهیت انسانی قیام عاشورا
به نظر میرسد نمیتوان ماندگاری و جاودانگی را به یک راز و سبب منتهی کرد، بلکه تمامی علل و عوامل پی گفته در آن دخیلاند.
سه عامل نخست واضح است و پیرامونش بسیار نوشته شده است. عامل چهارم شاید همان باشد که در پارهای احادیث بدان اشاره میشود مانند:
قال رسولالله (ص): «إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَینِ حَرَارَهً فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَبْرُدُ أَبَدا»[1].
«برای شهادت امام حسین (ع) در دلهای مؤمنان شرارهای است که هیچگاه خاموش نشود.» حقیقتا تأثیر عوامل غیبی و آسمانی بر ماندگاری این حادثه را نمیتوان انکار کرد.
به نظرمیرسد عامل پنجم جایگاه ویژهای دارد؛ گرچه علل چهارگانه دیگر هر یک تأثیر خود را میگذارد. چرا که این عامل بیشتر، عمق معرفت، انتخاب، اراده، تصمیمگیری و زیبایی عمل امام حسین (ع) و همراهانش را نشان میدهد. به تعبیر دیگر حسن فاعلی و حسن فعلی حادثه عاشورا، با این علت بیشتر نمایان میشود. در این جهان، آیینها، مرامها و حوادث تاریخی هر چه انسانیتر باشد و به جوهره وجودی انسان نزدیکتر، ماندگارتر خواهند بود. حادثه عاشورا نیز چنین است و نباید آن را فقط از زاویه انتساب به خاندان به خاندان پیامبر (ص) بررسی کرد؛ یا فقط بر عوامل غیبی پای فشرد؛ یا اوج درندهخویی یزیدیان را منظور داشت؛ یا بر حضور زنان و کودکان تأکید ورزید؛ بلکه آن را با دید حادثهای که تمام اصول و ضوابط انسان در آن منظور شده و هیچ امر غیرانسانی در ناحیه هدف و روش در آن به چشم نمیخورد، مطالعه کرد. گاه انسانها درباره اهداف و روشهای انسانی، خوب سخن میگویند و نیک قلم میزنند. برخی این هدفها و روشها را در عادیترین شرایط زندگی پیاده میکنند. اعجاز و اعجاب حادثۀ عاشورا در آن است که در ناگوارترین شرایط زندگی، گروهی ذرهای از اهداف، روشها و منشهای انسانی تخطی نمیکنند و آن را در دشوارترین شرایط، عینیت میبخشند.
انسانی بودن این حادثه را در دو بعد هدفها و روشها پی میگیریم:
آرمانها و اهدافی که امام حسین (ع) و یارانش از آغاز حرکت تا شهادت و اسارت بر آن پای میفشردند، کاملا انسانی است که به برخی از آن اشاره میشود:
عدالت را به آسانی میتوان بر زبان راند، به سادگی میتوان نوشت، به سهولت میتوان نمایش داد، اما به سختی میتوان با عدالت زیست.
آگاهیبخشی، هوشیار کردن انسانها و از جهالت و سرگردانی درآوردن آنها، از عالیترین اصول انسانی به شمار میروند.
امام حسین (ع) برای رهایی انسان از جهالت، و سردرگمی، خون خود را نثار کرد. در زیارت اربعین که شیخ طوسی و دیگران آن را روایت کردهاند، چنین میخوانیم:
«وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیک لِیسْتَنْقِذَ عِبَادَک مِنَ الْجَهَالَهِ وَ حَیرَهِ الضَّلَالَهِ»[2]
«او، خون خودش را در راه تو نثار کرد تا بندگانت را از جهالت و نادانی رهایی بخشد.»
همیشه زدودن پیرایهها از زوایای زندگی جمعی انسانها، آرمانی ارزشمند و بزرگ بوده است. مصلحان کسانیاند که تلاش میکنند جامعه انسانی را از حرکت در بیراههها بازدارند و آنان را به قواعد انسانی پایبند کنند. برداشتن غل و زنجیرهای اجتماعی، فقر و پریشانخاطری آدمیان جزو اصول اصلاح گری و اصلاحطلبی است.
رسول خدا (ص) با بعثت خود تحولی الهی و انسانی در جامعه پدید آورد؛ لکن پس از رحلت ایشان پیرایهها گریبانگیر جامعه نبوی شد و دچار ارتجاع شد. اصلاحات حسینی در مسیر برداشتن این پیرایهها و زدودن کجیها بود تا با ارتجاع به جاهلیت بستیزد و آن را از میان بَرَد. امام حسین (ع) به واقعیت آن روز جامعه چنین اشاره فرموده:
«أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی الْحَقِ لَا یعْمَلُ بِهِ وَ إِلَی الْبَاطِلِ لَا یتَنَاهَی عَنْهُ»[3]
«آیا نمینگرید که به حق عمل نمیشود و از باطل پرهیز نیست.»
و اصلاحگری خود را نیز با این جملات بیان کرد:
«إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی»[4]
«همانا برای جُستن اصلاح در امت جدم، قیام کردم.»
عاشورا میآموزد که در سختترین حالتها میتوان پایبند به آموزههای دین و صفات انسانی بود. آنجا که خطرها و دلهرهها بسیاری را به مصلحت سنجی و دوگانه زیستی وا میدارد، عاشورا افقی فراتر از آن یعنی صداقت و یکرنگی را به نمایش میگذارد.
استعداد آدمیان در فضای آرام و امن به فعلیت میرسد، شکفته میشود و کمال مییابد. اگر این امنیت فراگیر نباشد و فقط متمولان و قدرتمندان از آن بهرهمند شوند، چنین جامعهای را نمیتوان امن نامید. هرگاه که دورافتادگان از هرم قدرت و ثروت که همیشه بیشترین قشرهای اجتماعی را تشکیل میدهند، از امنیت برخوردار شوند، جامعه، انسانی و الهی است. امام حسین (ع) یکی از اهدافش را چنین بیان میکند:
«وَ یأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِک»[5]
«[بدان خاطر قیام کردم] که ستمدیدگان از بندگانت در امنیت به سر برند.»
4. امر به معروف و نهی از منکر
یکی از مهمترین اهداف قیام حسینی نظارت و کنترل بر قدرت متمرکز جامعه به شمار میرود. آن حضرت بر این باور است که حکمرانان در مسیر صواب حرکت نمیکنند و یکی از راههای بازدارندگی و نیز ایستادگی در برابر آن نظارت همگانی و کنترل قدرت از طریق نخبگان اجتماعی، بلکه تودههای اجتماعی است. امام حسین (ع) بر این هدف نیز بارها تأکید میورزد:
«أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَی عَنِ الْمُنْکرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَهِ جَدِّی وَ أَبِی»[6]
«تصمیم دارم امر به معروف و نهی از منکر کنم و بر روش جدم و پدرم رفتار کنم.»
روشن است که یکی از حوزههای اصلی امر به معروف و نهی از منکر، نظارت عمومی نسبت به حکمرانان و متولیان امور است. آنچه در زمان امام حسین (ع) صادق بود، همین حوزه از امر به معروف و نهی از منکر است؛ گر چه دامنه آن به روابط افراد با یکدیگر نیز گسترش دارد.
تا اینجا چهار آرمان اصلی قیام امام حسین (ع) که تمامی آنها در راستای اعتلای انسانیت و رشد و کرامت انسانهای است، برشمرده شد.
بسیاری از حرکتهای اجتماعی، انقلابها و اصلاحطلبیها، با آرمان و اهداف بلند و انسانی شروع میشود؛ اما آنچه در روش و عمل اتفاق میافتد، معمولا سازگاری با اهداف و آرمانها ندارد. نهضت حسینی اعجازش در همین است که روش به کار گرفته شده از سوی امام، صد در صد مطابق با آرمان و هدف او است. در روش و منش او چیزی نمیتوان یافت که با آرمان و هدف نسازد، آن هم در اوج سختی، نبرد، خون، اسارت و…. اینک به نمونههایی از این روش و منش انسانی اشاره میشود:
یکی از فضایل اخلاقی بر مبنای همه اعتقادات و مرامهای دنیا و مورد قبول همه انسانها را میتوان ادب نامید.
عاشورا، نمایش مجسم و عینی باورهای دینی و خصلتهای انسانی، در دشوارترین لحظات زندگی است. عاشورا میآموزد که در سختترین حالتها میتوان پایبند به آموزههای دین و صفات انسانی بود. آنجا که خطرها و دلهرهها بسیاری را به مصلحت سنجی و دوگانه زیستی وا میدارد، عاشورا افقی فراتر از آن یعنی صداقت و یکرنگی را به نمایش میگذارد؛ زیرا عاشورا زاییده مکتبی است که یکرنگی در عقیده را میپسندد و از نفاق بر حذر میدارد. یکرنگی در انگیزه و نیت را توصیه میکند و ریا را شرک میشمرد؛ یکرنگی در سخن را تعلیم میدهد و دروغ را کلید همه پلیدیها میداند؛ یکرنگی در دادوستد را میآموزد و غش را حرام میکند؛ یکرنگی در دوستی را سفارش کرده و خیانت را مذمت میکند و….
عاشوراییان با خداوند، با امام، با امت و با دشمن با خویشتن، صادق و یکرنگ بودند. چهار تصویر زیر صداقت را در حادثه عاشورا نشان میدهد:
هنگامیکه امام حسین (ع) میخواست از مکه حرکت کند در جمع دوستان و یاران سخن گفت و آنان را با وعده پست و مقام و ثروت و آسایش به قربانگاه نکشاند، بلکه فرمود: «أَ لَا وَ مَنْ کانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَی لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّی رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ»[7]
«بدانید، آنکه آماده است در راه ما بذل جان کند و خود را برای ملاقات خداوند، مهیا کرده با ما کوچ کند؛ به راستی که من صبحگاهان با خواست خداوند حرکت خواهم کرد.»
هنگامیکه امام حسین (ع) بر بالین عباس (ع) آمد و او را غرقه در خون یافت گفت: «اَلآن اِنکَسَر ظَهری»[8] «اینک کمرم شکست.»
آن زمان که علیاکبر (ع) از رزمگاه بازگشت، به پدر گفت: «العطش قد قتلنی وثقل الحدید اجهدنی.»[9] «تشنگی مرا از پای درآورده و سنگینی سلاح مرا بیتاب کرده است.»
امام حسین (ع) یاران خود را در شامگاه تاسوعا گرد آورد و شهادت خود را به آنان خبر داد و آنان را برای بازگشت آزاد گذاشت.[10] چنانکه رؤیای سحرگاه شب دهم را برای یاران بازگو کرد و حمله سگهای درنده را برایشان بازگفت.[11]
عدالت را بهآسانی میتوان بر زبان راند، بهسادگی میتوان نوشت، به سهولت میتوان نمایش داد، اما بهسختی میتوان با عدالت زیست. از همین رو است که خداوند در قرآن هنگامیکه از روزه، عبادت و ذکر سخن میراند، با تعبیر «لَعَلَّکمْ تَتَّقُون»[12] «شاید پارسا شوید» آن را ختم میکند. اما زمانی که به عدالت فرمان داده، آن را نزدیکترین، راه حتمی و قطعی به تقوا میداند.
امام حسین (ع) گرچه به شهادت عشق میورزید و از مرگ هراسی نداشت، اما به کشتن دیگران راغب نبود و از آن کناره میگرفت؛ مگر دیگران به نبرد دست زنند.
«اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی»[13] «عدالت پیشه کنید که نزدیکترین راه به پارسایی است.»
اینجا دیگر سخن از شاید و لیت و لعل نیست، بلکه از یک فرمول قطعی خبر میدهد.
در حادثه عاشورا به جز خطابههای آتشین در مذمت ظلم و ستمگری و دعوت به عدل و انصاف نمونهای برجسته و عینی از عدالت را میبینیم:
امام حسین (ع) هنگامیکه بر بالین فرزند ارشدش علیاکبر (ع) آمد، صورت بر صورت فرزند نهاد و گفت: «خاک بر دنیا پس از تو، چه چیزی این گروه را بر خداوند جسور و گستاخ کرده تا حریم پیامبر را هتک کنند.»[14] و زمانی که بردهای سیاه به نام واضح از لشکر عاشوراییان بر زمین افتاد و امام حسین (ع) را ندا داد، امام بر بالینش آمد و گونه بر گونهاش نهاد. این رفتار امام مایه مباهاتش شد و گفت: «مَنْ مِثْلی وَابْنُ رَسُولِ اللَّهِ واضِعٌ خَدَّهُ عَلی خَدِّی.» «کیست مانند من که فرزند رسول خدا گونه به گونهاش گذارده باشد؟» [15]
خردمندان و فرزانگان، به سخن دیگران گوش میسپارند و تبیین باورها و توجیه رفتار خویش را عار نمیدانند. اینان گفتوگو را بهترین راه نزدیکی انسانها به یکدیگر میدانند.
در حادثه عاشورا خصلت نخست را در حسین (ع) و یارانش میبینیم. امام حسین (ع) با نوشتهها و خطابهها، از راز حرکت خویش پرده برمیدارد، انگیزه و مرام خود را بازمیگوید، سبب نافرمانی از حکومت یزید را به زبان میآورد و….در مقابل، آنان که برای خود شأن و منزلتی ساخته و دیگران را کمتر به حساب آورند، نه به سخن دیگران گوش کنند و نه راضی شوند کردار و رفتار خویش را روشن کنند.
همین رویه را در یاران وی میبینیم. آنان نیز هر یک خطابههایی ایراد کرده و به تبیین مواضع و توجیه رفتار خود دست زدند.
جریان مقابل نه فقط حاضر نبود کار خود را موجه کند، بلکه شنیدن سخن حق یاران حسین (ع) را، کسالتآور قلمداد میکرد.
در روز عاشورا زُهَیْر در برابر لشکریان یزید قرار میگیرد و به تبیین مواضع میپردازد. شمر به سویش تیری پرتاب کرده و میگوید: «أبرمتنا بکثره کلامک.»[16] «ساکت باش، ما را از زیادهگویی خسته کردی.»
بُرَیْر هم که از سربازان کهنسال امام حسین (ع) و از استادان قرائت در مسجد جامع کوفه بود، نزد لشکریان عمر سعد آمد و شروع به سخن کرد. هنوز چند جمله بر زبان نیاورده بود که از میان جمعیت فریاد برآمد: «یا بریر! فدا کثرت الکلام.»[17] «بریر! زیاده سخن گفتی.»
اگر در آداب نماز جماعت از استحباب امامت حاکم، فرمانده، صاحبمنزل و… سخن رفته است، امام حسین (ع) حرمت یک فرمانده را نگه میدارد و او را مخیر میسازد. البته ادب حر نیز ستودنی است که با آنکه برای راه بستن آمده، اما نیکو حرمت سبط رسول خدا (ص) را پاس میدارد.
یکی از فضایل اخلاقی بر مبنای همه اعتقادات و مرامهای دنیا و مورد قبول همه انسانها را میتوان ادب نامید. این همان است که امیر مؤمنان (ع) به مالک اشتر فرمود: «مردمان یا برادر تواند در دینداری، یا همتای تواند در آفرینش.»[18]
به دو پرده از ادب رفتاری در حادثه عاشورا بنگرید:
روز هفتم محرم شمر، نزدیک خیمههای امام حسین (ع) آمد و با صدایی بلند فریاد زد: «این بنو اختنا؟» «خواهرزادههای ما کجایند؟» عباس و برادرانش کجا هستند؟ (شمر با مادر ابوالفضل خویشاوندی قبیلهای داشت).
عباس (ع) رو گرداند و پاسخی نداد. امام حسین (ع) فرمود: «پاسخ دهید گر چه فاسق باشد.»[19] آنگاه عباس (ع) و شمر به گفتوگو پرداختند.
در مسیر مکه به کوفه، حر با هزار سواره برای بستن راه امام حسین (ع) خود را به آنان رساند. وی مأموریت داشت امام را به کوفه نزد عبیدالله ببرد.
پیمودن راه طولانی تشنگی را بر حر و همراهانش غالب کرده بود. امام حسین (ع) چون تشنگی آنان را دید، فرمان داد همه را سیراب کنند.
«أمر أصحابه ان یسقوهم ویرشفوا الخیل.»[20]
«به یارانش دستور داد که آنها و اسبانشان را سیراب کنند.»
5. احترام به موقعیت و جایگاه انسانها
وقتی امام حسین (ع) به منزلگاه شَرافْ رسید، حر با هزار سوار برای بستن راه و بازگرداندن از حرکت فرود آمد.
امام حسین (ع) پس از آنکه دستور داد آنان و اسبانشان را سیراب سازند، برایشان سخن گفت و از فلسفه حرکت خویش سخن راند و چنین بر زبان آورد که من خود بدین جا نیامدم، بلکه در پی دعوتها و نامههای شما بود و اگر خرسند نیستید، بازگردم.
بههرحال، وقت نماز ظهر فرا رسید. «حجاج بن مسروق» اذان گفت. امام حسین (ع) رو کرد به حر و فرمود: «اتصلی باصحابک.» «تو با لشکر خود نماز میخوانی؟» حر گفت: «لا بل نصلی جمیعاً بصلاتک»[21] «همه به امامت شما نماز میگذاریم.»
اگر در آداب نماز جماعت از استحباب امامت حاکم، فرمانده، صاحبمنزل و… سخن رفته است، امام حسین (ع) حرمت یک فرمانده را نگه میدارد و او را مخیر میسازد. البته ادب حر نیز ستودنی است که با آنکه برای راه بستن آمده، اما نیکو حرمت سبط رسول خدا (ص) را پاس میدارد.
امام حسین (ع): «میان ما و مردم کوفه پیمانی است که نمیتوان از آن سرباز زد.»
در منزلگاه عُذَیْب خبر شهادت «قیس بن مسهر صیداوی» به امام حسین (ع) داده شد و نیز گزارش دادند که مردم دلهایشان با شما است و شمشیرهایشان بر رویتان کشیده. «طرماح» به حضرت پیشنهاد کرد که از راه منصرف شوید و به سوی کوهی در منطقه ما حرکت کنید که از دسترس به دور است و ما برای شما بیست هزار رزمنده تعهد میکنیم که از شما دفاع کنند.
امام حسین (ع) پس از تشکر و سپاس فرمود: «ان بیننا و بین القوم عهداً ومیثاقاً و لسنا نقدر علی الانصراف.»[22]
«میان ما و مردم کوفه پیمانی است که نمیتوان از آن سرباز زد.»
و از این رو است که در روایتهای بسیار، پایبندی به پیمانها نشانه دینداری شمرده شده است.
امام باقر (ع) در حدیثی فرمود:
«انّا لنحب من کان عاقلاً، فهماً، فقیهاً، حلیماً، مداریاً، صدوقاً، وفیّاً.»[23]
«ما دوست داریم کسی را که خردمند، فهیم، دانا، بردبار، سازگار، یکرنگ و وفادار به پیمان باشد.»
آنگاه که امام (ع) به سرزمین نینوا رسید، نامه عبیداللهبنزیاد به حر رسید که بر امام حسین (ع) سخت گیرد.
در این هنگام زهیر به امام حسین (ع) گفت: نبرد با اینان برای ما آسانتر است از جنگیدن با لشکریانی که پس از این خواهند آمد.
امام حسین (ع) در پاسخ فرمود: «ماکنت ابدأهم بقتال.»[24]«من نبرد را آغاز نخواهم کرد.»
امام حسین (ع) گرچه به شهادت عشق میورزید و از مرگ هراسی نداشت و آن را چنان گردنبند دختران جوان، مایه زیبایی و زیور زندگی میدانست، اما به کشتن دیگران راغب نبود و از آن کناره میگرفت؛ مگر دیگران به نبرد دست زنند؛ حسینیان نیز باید خصلت عشق به شهادت را از پیشوای خود به ارث برند و بدان ببالند و از نبرد و خونریزی خرسند نباشند که اصل و قاعده اولی، صلح است و نبرد و جنگ، صورت اضطرار زندگی است.
حضور زنان و احترام به این حضور، یکی از منشهای انسانی این قیام است. در حادثه عاشورا از آغاز تا پایان زنان حضور داشتند و بسیار تأثیرگذار بودند. استاد مطهری، حادثه عاشورا را مذنث (مخفف مذکر و مؤنث) دانسته، یعنی حادثهای مردانه و زنانه.
وقتی امام (ع) به منزلگاه «قصر بنیمقاتل» فرود آمد، چادر بزرگی برپا دید. پرسید از آنِ کیست؟ گفته شد از «عبیداللهبنحر جعفی» است که مردی متمول و ثروتمند بود. امام حسین (ع) «حجاجبنمسروق» را نزد او فرستاد تا وی را بهسوی حسین (ع) فرا خواند. حجاج چیزی همراه داشت. عبیدالله پرسید: این چیست؟ حجاج گفت: «هدیه الیک وکرامه ان قبلته هذا الحسین یدعوک الی نصرته.»[25]
«این هدیهای برای تو است اگر بپذیری. اینک حسین (ع) تو را برای یاری فرا میخواند.»
عبیدالله گفت: «وقتی از کوفه بیرون آمدم جمعیت بسیاری دیدم که برای نبرد با حسین (ع) مهیا میشدند و من توانایی یاری حسین (ع) را ندارم.»
چون حجاج سخن عبیدالله را برای امام نقل کرد، امام حسین (ع) با جمعی از یاران و خاندانش نزد او رفت.
حضور زنان و احترام به این حضور، یکی از منشهای انسانی این قیام است. در حادثه عاشورا از آغاز تا پایان زنان حضور داشتند و بسیار تأثیرگذار بودند. استاد مطهری، حادثه عاشورا را مذنث (مخفف مذکر و مؤنث) دانسته، یعنی حادثهای مردانه و زنانه.
همسر زهیر «دَلْهَمْ دختر عمرو»، او را با توصیه و تشویق بسیار، به یاری حسین (ع) وا میدارد و از او وعده شفاعت در آخرت میگیرد.[26] گرچه نام زهیر آوازه تاریخ شده است و از همسر وی کمتر سخن به میان میآید.
«اموهب دختر عبدالله» همسر «عبداللهبنعمیر کلبی»، با برداشتن عمودی به تشویق شوهرش به نبرد میپردازد و میخواهد همراه شوهر کشته شود که امام حسین (ع) او را برمیگرداند و میفرماید: «بر زنان نبرد واجب نیست.»[27]
همچنین وقتی «کعببنجابر» بر بُرَیْر یورش برد، همسرش او را سرزنش کرد و گفت: «دیگر با تو سخن نگویم، تو دشمنان فرزند فاطمه سلام الله علیها را یاری دادی.»[28]
جالب است توجه شود که در واقعه کربلا، هم حضور مثبت زنان در اردوگاه امام حسین (ع) چشمگیر است هم حمایت و یاری زنانی از سپاه دشمن؛ ولی نام زنی که به یاری یزیدیان برخاسته باشد و آنان را مدد رسانده باشد، نقل نشده است.
مادر «عمروبنجناده» که کودکی یازدهساله بود، او را به رزمگاه فرستاد. شوهر این زن در یورش نخست دشمن، به شهادت رسید. وقتی کودک از امام حسین (ع) اجازه خواست، حضرت فرمود: «پدرش کشته شده و شاید مادرش راضی نباشد.» عمرو گفت: «مادرم مرا فرستاده است.»[29]
چنانکه زنی از قبیله «بکربنوائل»، هم تباریهای خود را به جهت غارت رزمگاه امام حسین (ع)، سرزنش کرد.[30]
و زن خولی تا پایان عمر از اندوه و غم شهادت امام حسین (ع) آرایش نکرد.[31]
نیز در برخی کتب تاریخ نقل شده که امام حسین (ع) در آخرین لحظات زندگی به خواهرش زینب گفت:
«یا اُختاه لاتَنسینی فی نافله اللیل.»[32] «خواهرم مرا در نماز شب از یاد مبر.»
جالب است توجه شود که در واقعه کربلا، هم حضور مثبت زنان در اردوگاه امام حسین (ع) چشمگیر است هم حمایت و یاری زنانی از سپاه دشمن؛ ولی نام زنی که به یاری یزیدیان برخاسته باشد و آنان را مدد رسانده باشد، نقل نشده است.
در غروب روز نهم امام حسین (ع) یارانش را گرد آورد و آنان را برای رفتن مخیر ساخت؛ سپس به «محمدبنبشیر حضرمی» که پسرش در مرزهای ری به اسارت گرفته شده بود، فرمود: «انت فی حَلٍّ من بیعتی فاعمل فی فکاک ولدک.» «بیعت خود را از تو برداشتم. برای رهایی فرزندت تلاش کن.»
وی در پاسخ گفت: به خداوند چنین نکنم. آنگاه امام حسین (ع) فرمود:
«اذاً أعط ابنک هذه الاثواب الخمسه لیعمل فی فکاک اخیه.»[33]
«پس این پارچهها به فرزند دیگرت ده تا در راه آزادی برادرش از آن بهره برد.»
در پایان امیدواریم متولیان امور دینی در بزرگداشت اینگونه شعائر بکوشند:
- حس مذهبی و دینی این حرکت و روح گرفتن آن را قوی سازند.
- این حرکت را با آگاهیبخشی و معرفتدهی همراه کنند.
- آن را از خرافات و بدعتهای عوامانه بپیرایند.
- در این مسیر زنده و سازنده، مانع و آفت، ایجاد نکنند.
- و مقدماتی فراهم آورند تا این حرکت در جریانهای خاص سیاسی و جناحی وارد نشود و رنگی جز رنگ حسینی به خود نگیرد؛ تا ماهیت الهی و انسانی این قیام جاودانه همیشه و چنان گذشته درسآموزیهای بیشتر و پرتوافکنیهای گستردهتر را به همراه داشته باشد.