وقتی از نگاه جلالگونه به اهلبیت علیهمالسلام سخن گفته میشود، منظور و حقیقت آن در درون شاعر نمود پیدا میکند. شاعر آگاه و توانمند درمییابد که اهلبیت مظهر جلال خدایند و مجلای فضائل و مناقبی که منحصر به فرد و ربوبیست، لذا هیچگاه فراموش نمیکند که روح بیان منقبت و عظمت و جلال اهلبیت صلوات الله علیهم اجمعین، باید در گستره الفاظ و مضامین شعر جاری باشد و دیده شود.
نمونه بارز اینگونه نگاه، دو اثر فاخر ادب شیعی یعنی دوازده بند محتشم و غزل مرثیه فاطمی مرحوم آیتالله غروی اصفهانی است.
با بررسی و تحقیقی که در این دو اثر با نگاه جلالگونه داشتهام، در دوازدهبند محتشم، قریب به بیست نمونه فاخر و در غزل مرثیه نه بیتی مرحوم غروی، شش بیت را با چنین نگاهی یافتهام.
به عنوان مثال وقتی محتشم در مقام بیان سوختن خیمه سیدالشهدا و به اسارت رفتن محارم او برمیآید، چنین مینویسد:
آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود شد سرنگون ز باد مخالف حبابوار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل گشتند بیعماری محمل شترسوار
شاعر حتی در اوج مصیبت این نگاه جلالگونه را نسبت به جزء جزء مرتبط با اهلبیت (ع)، فراموش نمیکند و طناب خیمه اباعبدالله را گیسوی حور و جبرئیل را نگاهبان و پاسبان اهلبیت سیدالشهدا (ع) معرفی میکند.
به جهت اختصار در کلام به یک نمونه دیگر از همین ترکیببند با این نوع نگاه اشاره میکنم.
شاعر وقتی به حنجر مبارک سیدالشهدا (ع) اشاره میکند، در اوج دقت و جلال اینگونه میسراید:
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن آزردهاش به خنجر بیداد کردهای؟!
یا در غزل مرحوم آیتالله غروی، در ابیات ابتدایی میخوانیم:
سینهای کز معرفت گنجینه اسرار بود کی سزاوار فشار آن در و دیوار بود؟
طور سینای تجلی مشعلی از نور بود سینه سینای عصمت مشتعل از نار بود
آنکه کردی ماه تابان پیش او پهلو تهی از کجا پهلوی او را تاب آن آزار بود؟
گردش گردون دون بین، کز جفای سامری نقطه پرگار وحدت، مرکز پرگار بود
شاعر فقیه و ادیب، سینهای را که مخزنالاسرار معرفتالله بوده است، معرفی میکند و سپس اشارهای کاملا ظریف و دقیق به مصیبت مشخص میکند، همان سینهای که سینای عصمت است.
پهلویی را معرفی میکند که ماه در برابر آن پهلو تهی میکند و مرکز وحدت خداوندست اما مورد اصابت قرار میگیرد و مجروح میشود.
نگاهی که بیان شد، درست نقطهای مفقود شده در شعر امروز درباره اهلبیت است. شعر امروز هیئتی، اگر در فضای مرثیه باشد، تنها در روضه و ذکر مصیبت باقی میماند و گاه آنقدر به ذکر مصیبت میپردازد که مکشوف و بیپرده و بیواهمه، تمام جنبههای رنجآور شهادت اولیاءالله را بیان میکند و قدمی از قتلگاه بیرون نمیآید، گویی شاعر تعمد دارد تا کاری کند که وقتی مداح شعرش را میخواند، مخاطب را تا سرحد بیهوشی و مرگ ببرد، بدون آنکه حتی گوشهای از فضائل اهلبیت در شعرش دیده شود. در فضای مدح هم تنها در بیان ویژگیهای ظاهری حضرات باقی میماند و از چشم و ابرو و قد و لب و... خارج نمیشود.
عموما اینگونه اشعار با درونمایه مدح، بیش از هر چیز التذاذ و شور و هیجان مخاطب را (که مخالف آن نیستم) برمیانگیزد ولی برای مخاطب بار معرفتی و شناختی کمی ایجاد میکند.
این غفلتها، نوعا برخاسته از عدم آشنایی و تسلط شاعران به خاستگاههای دینی و معرفتی است و همانگونه که گفته شد در میان شاعران گذشته این نقص به مراتب کمتر دیده میشود.
هدف این یادداشت، تنها ایجاد دغدغهای برای ما شاعران اهلبیت در ایجاد نوع نگاه جلالی در شعر بود، نگاهی که به ما و مخاطبمان کمک میکند تا اهلبیت را بیشتر و بهتر همراه با زبانی استوار و صحیح و بیآلایش بشناسیم و بشناسانیم.