امام علی بن موسیالرضا علیه السلام هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام میباشند. امام رضا در روز پنجشنبه یا جمعه 11 ذیالحجه، یا ذیالقعده، یا ربیعالاول سال 148 ه.ق متولد شدند[1]
از قول مادر ایشان نقل شده است که: «هنگامیکه به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمیکردم و وقتی به خواب میرفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر «لاالهالاالله» را از شکم خود میشنیدم، اما چون بیدار میشدم دیگر صدایی به گوش نمیرسید. هنگامیکه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را بهسوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان میداد؛ گویی چیزی میگفت.»[2]
امام رضا (ع) به سال 183 هجری، پس از شهادت پدر بزرگوارش در زندان هارون، در سن 35 سالگی عهدهدار مقام امامت و پیشوایی امت شد و مدت امامتش بیست سال به طول انجامید که ده سال اول آن، با سالهای آخر زمامداری هارون، پنج سال با حکومت فرزند او امین و پنج سال آخر با خلافت فرزند دیگرش مأمون همزمان بود.[3]
مبارزات سیاسی و اعتقادی امام (ع) در این مرحله آنچنان آشکار و گسترده بود که یاران و نزدیکان آن حضرت را به وحشت انداخت و آنان در آن شرایط خفقانآور حکومت عباسی، بر جان امام (ع) بیمناک شدند
حضرت علی بن موسیالرضا (ع) پس از عهدهدار شدن امامت ـ با توجه به شرایط سیاسی و فرهنگی حاکم بر جامعه اسلامی ـ بهمنظور تثبیت امامت خویش و جلوگیری از انحراف در افکار عمومی که واقفیه با تبلیغات سوء خود در سطح جامعه اسلامی به وجود آورده بودند، دعوت خود را آشکار ساخت و در برابر هر دو جبهه مخالف (دستگاه خلافت و منحرفان از خط امامت) به مبارزه علنی و اصولی دست زد.
مبارزات سیاسی و اعتقادی امام (ع) در این مرحله آنچنان آشکار و گسترده بود که یاران و نزدیکان آن حضرت را به وحشت انداخت و آنان در آن شرایط خفقانآور حکومت عباسی، بر جان امام (ع) بیمناک شدند و از آن حضرت خواستند که دست از مبارزه علنی بردارد و همچون اجدادش تقیه کند. «صفوان بن یحیی» میگوید:
امام رضا (ع) پس از رحلت موسی بن جعفر (ع) مطالبی فرمود که ما بر جانش ترسیدیم و به او عرض کردیم: مطلب بزرگی را آشکار فرمودید، ما بر جان شما از این ستمگر (هارون) بیمناکیم. امام (ع) فرمود: هر چه میخواهد تلاش کند. او راهی بر من ندارد.[4]
هارونالرشید، علیرغم آنکه سعی میکرد بهظاهر برخوردی با «علی بن موسیالرضا» (ع) نداشته باشد تا شاید بتواند از این راه، آثار جنایتی را که در حق پدر بزرگوار آن حضرت روا داشته بود از دلهای شیعیان بزداید؛ ولی فعالیتهای گسترده و بیپروای پیشوای هشتم (ع) و سعایتها و گزارشهای پیاپی درباریان در این رابطه، او را بر آن داشت تا کینه درونی خود را آشکار کند و امام (ع) را به هدف کشتن به مرکز حکومت خود فراخواند اما ناکام ماند.[5]
هارون در سال 192 هجری برای فرو نشاندن شورشهایی که در ناحیه «خراسان» پدید آمده بود ـ با آنکه مزاجش مساعد نبود ـ همراه «مأمون» رهسپار آن دیار شد و چون به «گرگان» رسید، بیماریاش شدت یافت. از آنجا به سرعت خود را به «طوس» رسانید و سرانجام پس از 23 سال جنایت در سال 193 در «سناباد» طوس درگذشت.[6]
پس از «هارون» فرزندش «امین» عهدهدار خلافت شد. وی از نظر سنی کوچکتر از «مأمون» بود؛ ولی چون مادرش «زبیده» دختر «جعفر بن منصور دوانیقی» از بانوان بزرگ و متنفذ دستگاه خلافت «هارون» بود، از سوی دیگر، مادر «مأمون» کنیز و ایرانی بود، «هارون» او را ولیعهد اول خود کرد.
مورخان، خصوصیات روحی و زندگی «امین» را چنین نوشتهاند:
او مردی زشت کردار، سست رأی و خونریز بود که بر مرکب هوا و هوس سوار شده و نسبت به امر خلافت بیاعتنا بود و در کارهای مهم به دیگران تکیه میکرد.[7]
تاریخ پنجساله حکومت «امین» در بیان اقدامات و موضع گیریهای این حاکم عباسی نسبت به علی بن موسی (ع) و همچنین تلاشهای امام رضا (ع) و یا واکنشهای آن حضرت در برابر اقدامات «امین» ساکت است.
«هارون» برای پیشگری از اختلاف فرزندانش بر سر قدرت پس از خود، نخست فرزندش «امین» را در سال 175 به ولیعهدی برگزید. در سال 183 «مأمون» را نیز به ولایتعهدی شرکت داد. و در سال 189 برای فرزند دیگرش «مؤتمن» نیز پیمان نوشت که پس از «مأمون» عهدهدار حکومت گردد.
«مأمون» که «امین» را خوب میشناخت و میدانست که او کسی نیست که حکومت را پس از خود به وی واگذارد، از همان آغاز به مخالفت با برادر برخاست و باتدبیر «فضل بن سهل» ایرانی تلاش گستردهای را برای قبضه کردن قدرت آغاز کرد.
ماجرای درگیری «امین» و «مأمون» با محاصره بغداد و قتل «امین» در سال 198 هجری خاتمه یافت و «مأمون» از آن تاریخ رسماً بر مسند خلافت تکیه زد و بهجای «بغداد»، «مرو» را مرکز خلافت خود قرار داد.[8]
تاریخ پنجساله حکومت «امین» در بیان اقدامات و موضع گیریهای این حاکم عباسی نسبت به علی بن موسی (ع) و همچنین تلاشهای امام رضا (ع) و یا واکنشهای آن حضرت در برابر اقدامات «امین» ساکت است.
«مأمون» هنگامی که به حکومت دستیافت به «فضل» دستور داد تا درباره زهد، تقوا و دیانت او مطالبی نشر دهد و در جامعه از این صفات خلیفه تبلیغ نماید.[9] خود نیز در نامهای که به عباسیان نوشت[10] خود را واعظی خیرخواه، پرهیزکار و آگاه از اسلام و قرآن معرفی کرده و هالهای از زهد و بیرغبتی به دنیا و پایبندی به احکام اسلام و علاقهمندی به خاندان پیامبر (ع) را گرداگرد خود تاباند تا عباسیان و مردم دیگر او را با منشی اسلامی و مردمی، و در جهت خلاف شخصیت فکری و سیاسی برادرش «امین» بشناسند.
«مأمون» پس از رویارو شدن با شرایط وخیم حکومت، تمامی استعداد و توان خود را برای نجات خویش و حکومتش از این بحران به کار گرفت. او به تجربه دریافته بود که سیاست خشونت و زورگویی موجب رهاییاش از این شرایط نخواهد شد. سلاح منطق و برهان نیز کاربردی نداشت، زیرا مهمترین دلایلی که میتوانست برای احراز مقام خلافت مورد استناد «مأمون» قرار گیرد وجود نص از سوی پیامبر (ص) درباره رهبری امت پس از آن حضرت، یا خویشاوندی با رسول خدا (ص) و یا شایستگی ذاتی خلیفه بود. در صورتی که تمامی این دلایل در اختیار علویان و در رأس آنان وجود مبارک فرزند پیامبر (ص) علی بن موسیالرضا (ع) بود.
از این رو، وی پس از اندیشه فراوان و مشورت با سیاستمداران و استوار کنندگان حکومتش، همچون «فضل بن سهل» به راهحل دیگری رسید. راهحلی که تازگی داشت و پیش از او در میان خلفا سابقهای نداشت. او تصمیم گرفت پیشوای هشتم (ع) را از «مدینه» به «مرو» فراخواند و آن حضرت را به ولیعهدی خویش برگزیند.
این اقدام «مأمون» هرچند بهظاهر، غیرمنتظره و شگفتانگیز بود و از سوی برخی از گروهها واکنشهایی را به دنبال داشت، اما به نظر خود او اساسیترین و استوارترین طرحی بود که در آن شرایط میتوانست حکومت او را از خطر سقوط حفظ کند و منافعش را تأمین نماید. و در حقیقت راهی جز این، در پیش روی «مأمون» وجود نداشت.
وی در گفتگویی که با «ریان بن صلت» داشت به این حقیقت اعتراف کرده و در پاسخ کسانی که مسئله ولایتعهدی امام رضا (ع) را به تدبیر «فضل بن سهل» میدانستند، گفت:
وای بر تو ای ریان! آیا کسی جرئت دارد به خلیفهای که تمامی مردم و سردارانش در فرمان او هستند و امر حکومتش تثبیت شده است، بگوید: چنین حکومتی را به دیگری بسپار؟ آیا از نظر عقل چنین چیزی رواست؟[11]
در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است که مأمون به یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخنهای دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور داد تا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و در بین ناخنهایش زهر قرار دهد و انگوری را با دستان زهرآلودش دانه کند و او دستور مأمون را اجابت کرد. مأمون نیز انگور زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام از آن انگور تناول کنند. اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کرد تا جایی که حضرت را تهدید به مرگ نمود و حضرت به جبر، قدری از آن انگور مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا (ع) به شهادت رسیدند.
مرسی
این متن بیشتر تاریخ هارون و مأمون و امین بود تا زندگانی امام رضا. امام رضا رو هم یه شخصیت انقلابی مبارز توصیف کرده که فکر نمی کنم توصیف چندان درستی باشه.