این مقاله دارای چندین قسمت است برای دیدن قسمت های دیگر به فهرست مراجعه کنید.
خشونت و قـدرت عبیدالله
پس از بـیعت گسترده کوفیان با مسلم، چند تـن از وابـستگان حـکومت طی نامهای به یزید اطلاع دارند که «نمانبن بشیر» توان اداره شهر را ندارد و از او خواستند که شخصی قوی را به حکومت کوفه بگمارد. [1] حکومت اسـتبدادی یـزید پشـتوانه چند دهه تجربه حاکمیت پدر را داشت و در این مدت، مدیران در عـرصههای مـختلف شناسایی شده بودند. زمانی چنین درخواستی از یزید شد که اتفاقاتی از قبیل نامه به امام و بیعت گسترده با مسلم رخ داده بود و بـرای یـزید روشـن شد که به چه حاکمی و با چه ویژگیهایی نیاز دارد. او پس از مشورت با «سرجون» (غلام و کاتب معاویه) عبیدالله بن زیاد، والی «بصره» را برگزید و با حفظ سمت پیشین، ولایت کوفه را نیز به او سپرد. [2] بنا به نـقلی بـا اهـل «شام» نیز مشورت کرد. [3]
در تحلیل عقبگرد کوفیان نباید زیرکی، قدرت مدیریت، رفتارهای خشن عبیدالله و آشـنایی او بـا کـوفه را از نظر دور داشت. چند سال پیش از او پدرش زیاد بن ابیه حاکم کوفه بود و ضربههای سختی به شیعیان زد.هـمین کـه عبیدالله وارد شهر شد، در روحیه دعوتکنندگان، تأثیر منفی گذاشت و به عکس، طرفداران بنیامیه روحیه گرفتند. اینکه در خـبر آمـده است که وقتی مردم دانستند عبیدالله وارد کوفه شده، به شدت ناراحت شدند[4]، اشاره به تـأثیرگذاری عـمیق در روحـیه مردم دارد.
سهل گیری حاکم پیشین، یعنی نعمانبنبشیر در طرفداری پرشور مردم از امام و مسلم تأثیر زیادی داشت. اگر از هـمان ابـتدا عبیدالله حاکم کوفه بود، بعید است ارسال دعوتنامه و حرکتهای انقلابی دیگر رخ میداد. شاهدش آن است کـه امـام عـلاوه بر فرستادن مسلم به کوفه، «سلیمان» را نیز همراه نامههایی خطاب به برجستگان بصره به این شـهر فـرستاد و از آنان نیز دعوت به همکاری کرد. این امر نشان میدهد که حضرت در ایـن شـهر نـیز طرفدارانی داشته و امید به همکاری آنها بوده است. در این زمان عبیدالله حاکم بصره بود و شـهر را بـهگونهای تـحت کنترل داشت که همه اشراف، دریافت نامه را مخفی نگاه داشته و نتوانستند جنبشی را پدیـد آوردنـد و «منذربنجارود» از ترس اینکه چنین نامهای نقشه عبیدالله باشد، فرستاده امام را معرفی کرد و عبیدالله او را گردن زد. [5]
عبیدالله هـنگام ورود به کوفه دستاری را به صورت بست و بهگونهای وارد شد که مردم گمان کـردند او امـام حسین (ع) است، لذا از او استقبال گـرمی کردند. یکی از همراهانش اعلام کـرد کـه او عبیدالله، حاکم جدید است. وقتی مردم ایـن را دانـستند، بسیار محزون شدند.[6] بنا به برخی نقلها مردم با این تصور که او امام حسین (ع) است، دست و پای او را میبوسیدند. [7] عبیدالله با ایـن رفـتار، سودهای مـتعدد برد، از جمله: آشنایی سـریع بـا اوضاع شهر، شناسایی مخالفان، تحقیر مـردم انـقلابی و محفوظ ماندن از تعرض کوفیان. پس از درهم شکستن روحیه مردم، در اولین فرصت با سخنرانی تند و تـهدیدآمیز، آنها را از عـصیان برحذر داشت. [8]
نمونه دیگر که توان مـدیریت او را نـشان میدهد، این اسـت کـه وقـتی مسلم، کاخ را به محاصره درآورد، عبیدالله با تبلیغات در سطح شهر و از بالای قصر، شایعه در راه بودن نیروهای یزید، ارعاب، برافراشتن پرچمهای امان در شهر و...توانست یکباره قـیام را فرونشاند و با اعدام مسلم و هانی در بـرابر دیـدگان مـردم، از آنـان زهرچشم بگیرد.
در چنین فضای رعب و وحشت، از پیمانهای خود دست برمیدارند و تنها افراد معدودی باقی میمانند و این امر اختصاص به کوفیان ندارد.
زمانی کـه هـانی در زندان بود و شایع شد که او را کشتهاند، عدهای کاخ را به محاصره درآوردند و عبیدالله به ناچار «شریح» را فرستاد تـا گـواهی دهـد که او زنده است، سپس معترضان پراکنده شدند.[9] هانی کـسی بـود کـه در آن زمـان وقـتی با اسب حرکت میکرد، چهار هزار زرهپوش و هشت هزار پیاده او را همراهی میکردند و هرگاه همپیمانانش او را همراهی میکردند، تعداد آنها به سی هزار زرهپوش میرسید. [10] پس از مدت کوتاهی عبیدالله چنان مسلط شد کـه وقتی هانی را با دستان بسته به بازار کشاندند و در برابر چشمان مردم کشتند، کسی جرأت اعتراض نداشت. [11] با در نظر گرفتن تعصبات قبیلهای در آن دوران چگونه قابلقبول اسـت که دستکم بنیمراد به کشته شدن رئیسشان با این وضعیتِ رقتبار و تحقیرآمیز راضی باشند؟! این امر، حکایت از اوج خفقان دارد.
شدت عمل او تنها نسبت به دشمنان نـبود، بلکه هـمین روش را با نزدیکترین افرادش نیز پیـش گـرفت. پس از فرستادن «عمرسعد» به طرف «کربلا» به «شمربنذیالجوشن» دستور داد که به سوی عمر سعد برود، اگر او از دستور سرپیچی کرد و حاضر به جنگ با امام (ع) نـشد، پس از گردن زدن او خود شمر فـرماندهی را بـه عهده بگیرد. [12]
از جمله ترفندهای او برای تسلط بر اوضاع عبارت بود از: تهدید، کشتار فردی و دستهجمعی، نیرنگ، کنترل راهها، تبلیغات، حبس، جلب اشراف با پرداخت رشوه، بهکارگیری جاسوس، دروغپراکنی، امان دادن به قیامکنندگان در رکاب مسلم، تعیین جایزه جهت همکاری، دستگیریِ برخی مخالفان، ملزم کردن سـران قـبایل به معرفی مخالفان یزید. [13]
معمولاً عوام در چنین فضای رعب و وحشت، از پیمانهای خود دست برمیدارند و تنها افراد معدودی باقی میمانند و این امر اختصاص به کوفیان ندارد. برای روشن شدن این امر، توجه بـه حـادثهای مشابه در عـصر حاضر مناسب است. در جنگ خلیجفارس در سال 1411 ق که امریکا به عراق حمله کرد، همین که حکومت «صدام» بـه ضعف گرایید، مردم عراق علیه او قیام کردند و از علمای وقت دعوت به هـمکاری کـردند و دسـت کم برخی از آنها رهبری قیام را به عهده گرفتند تا اینکه برخی شهرها را به تصرف خود درآوردند؛ اما هـمین کـه مردم در آستانه پیروزی کامل قرار گرفتند، امریکا به صدام اجازه قلعوقمع مردم را داد و صـدام به شدت مردم را در هم کوبید و مردم به سرعت عقبنشینی کردند و از پیمانهای خود با علما دست برداشتند و چه بسا تعداد زیادی از همین قیامکنندگان در زمره سربازان صدام درآمدند. در این واقعه، کسی مردم را مـتهم بـه پیمانشکنی و بیوفایی نکرد.
قضیه کوفه، شباهت زیادی به این واقعه دارد؛ زمانی مردم برای امام (ع) دعوتنامه نوشتند که حاکم آنها نعمانبنبشیر سهلگیر بود و دست برداشتن مردم از پیمان، در زمان حاکمیت عبید الله سـختگیر اتـفاق افتاد.
عدم بیعت با شخص مسلم
مأموریت مسلم برای بررسی اوضاع بود تا اگر دعوتنامهها جدی است، به اطلاع امام (ع) برساند تا حضرت به طرف کوفه حرکت کند نه ایـنکه بـرضد عبیدالله قیام کند. مردم بهعنوان اینکه مسلم نماینده امام است با او بیعت کردند. وقتی عبیدالله جاسوسی به نام «معقل» را فرستاد تا مخفیگاه مسلم را بیابد، در مسجد از مردم شنید که میگویند: مسلم برای حـسین (ع) بیعت میگیرد؛[14] به عبارت دیگر، کوفیان فرماندهی امـام را پذیـرفتند، نه فـرماندهی مسلم را. آنان با مسلم پیمان نبستند که هر کاری که از جانب خود انجام داد، یاریاش کنند. شاید مسلم همانند پژوهشگران امروزی بـه اشـتباه تـصور کرد که مردم، فرماندهی او را پذیرفتهاند، لذا برضد عبیدالله قیام کـرد؛ بنابراین، بعید نـیست که یکی از علل عدم همراهی با مسلم این امر بوده است. اگر به جای مسلم، امام در کوفه حاضر شده بود، اوضاع تـفاوت مـیکرد، اگر چـه صلاح نبود حضرت پیش از رفتن مسلم، به آنجا برود.
شایان ذکر اسـت که معلوم نیست قیام مسلم برای سرنگونی عبیدالله بوده است، بلکه وقتی خبر دستگیری هانی رسید، به طرف کاخ عبیدالله حـرکت کـرد[15] و ظاهر اخبار آن است که هدف او آزاد کـردن هانی بوده است. شاهد این برداشت آن است که وقتی مسلم با انبوه جـمعیت، کاخ را بـه مـحاصره درآورد، سی نگهبان و بیست تن از اشراف در آنجا بودند[16] و به زانو درآوردن این تعداد کار دشواری نـبود؛ بنابراین، مشکل اسـت کـه حرکت مسلم را قیام برای براندازی حکومت کوفه خواند و از مردم انتظار همکاری داشت.
با ورود عبیدالله به کوفه، عدهای روحـیه خود را از دست دادند و شکست قیام مسلم، اوضاع را بدتر کرد و مردم بهطورکلی ناامید شـدند و حـتی به پیمان خود با امام عمل نکردند.
عدم پیشبینی آینده
زمانی انقلاب فروکش کرد که یکباره مـسلم را تـنها گذاشتند و پسازآن، هر چه میگذشت عبیدالله نیرومندتر میشد و سرآغاز ضربه اساسی اینجا بـود. چه بـسا مـردم گمان نمیکردند ماجرا به شهادت امام و یارانش بینجامد، چنانکه وقتی صبح عاشورا «حر» به امام پیـوست، چـنین عرض کرد: «پدر و مادرم فدایت، گمان نمیکردم کار به اینجا بینجامد.» [17]
با به وجود آمدن فـضای رعـب و وحـشت هنگام محاصره کاخ، بعید نیست عدهای از حامیان امام (ع) اقدام زودهنگام را در کوفه موفق نمیدیدند و بـا پراکـنده شـدن از اطراف مسلم میخواستند خود را به امام برسانند و در رکاب آن حضرت به مبارزه ادامـه دهـند. برخی از اینها چون حبیببنمظاهر موفق شدند به امام حسین (ع) بپیوندند و برخی دیگر به دلیل کـنترلهای ابن زیاد موفق نشدند.
احتمال دیگر اینکه ممکن است عدهای میپنداشتند با کنارهگیری از قیام و عـدم ادامـه همکاری با مسلم، حرکت انقلابی فروکش میکند و امـام (ع) به مدینه بازمیگردد و در فرصت دیگر قـیام خـواهد کرد. شاهد این ادعا ندامت آنها پس از واقعه کربلا و قیام به خونخواهی امام حسین (ع) و اصحاب اوست.
انگیزههای دعوت
شهر بزرگی کـه سـاکنان آن از طوایف و قبیلههای گوناگون و با اعتقادات مختلف تشکیلشده است، مردم آن هدف واحدی نـدارند. برخی اهـداف دعوتکنندگان که از اخبار به دست مـیآید، چنین است:
الف) تشکیل حکومت عدل اسـلامی: عموم دعوتکنندگان را افرادی تشکیل میدادند کـه صـادقانه خواهان تشکیل حکومت عدل اسلامی از سوی امام بودند.
در جنبشهای اعتراضآمیز، اقلیتی به پا میخیزند و پس از پیـشرفتهای اسـاسی، توده مردم دنبالهرو اقلیت میشوند؛ اما هـرگاه تـودهها زنـدگی خود را در خطر بـبینند، صحنه را تـرک کرده، کمتر حاضرند ضربههای سـنگین مـادی و جانی را تحمل کنند و معمولاً تنها افراد اندک تا پای جان در صحنه باقی میمانند.
در مورد کوفه نـیز تـوده مردم صادقانه و با قصد قربت از امـام دعـوت کردند وگرنه حـضرت دعـوت آنها را نمیپذیرفت؛ اما وقتی پای جان به میان آمد افراد اندکی باقی ماندند، لذا امام وقتی وصف کوفیان را شنید بهطورکلی در مـذمت مردم فرمود:
الناس عبید المال، والدین لغو عـلی ألسـنتهم، یحوطونه مـا درّت بـه معایشهم، فإذا مـحّصوا بـالبلاء قلّ الدیّانون؛[18] مردم بنده مالاند و دین لقلقه زبان آنهاست؛ تا وقتی که دین سبب رونق معیشت آنهاست به دنبال آن مـیروند، اما وقـت آزمایش، دینداران کم میشوند.
پیش از نامهنگاریها «سلیمانبنصرد» نـیز پیـمانشکنی مـردم را احـتمال مـیداد. پس از رسـیدن خبر مرگ معاویه وقتی مردم کوفه در خانه او تجمع کردند، خطاب به مردم گفت: اگر واقعا او را یاری میکنید و با دشمنان او به جهاد برمیخیزید برایش نامه بنویسید. اگر در خود سستی میبینید، او را فـریب ندهید. مردم گفتند: نه تا پای جان با دشمنان او میجنگیم. [19]
کسانی که چنین پاسخی به سلیمان دادند، از روی نفاق نبود.
«سعد بن عبیده» میگوید: چند تن از برجستگان کوفه را روز عاشورا دیدم که بر تپهای با گریه دست به دعا برداشته میگویند: خدایا، یاریات را نصیب حـسین (ع) کن. به آنها گفتم: ای دشمنان خدا! آیا نمیآیید تا او را یاری کنید؟[20]
درعینحال که تودهها چنین روحیهای دارند، اگر به درستی هدایت شوند و موانع بزرگ پیـش نـیاید میتوانند تحولات شگفتی را پدیدآورند. درواقع، لبیک امام به این دسته از کوفیان بود که صادقانه، خواهان تشکیل حکومت عدل اسلامی بودند و آنها اکثریت را تشکیل میدادند و این اعتنای امام کاملا منطقی بـود و فـریب نخورد. اگر از همان ابتدا مـعلوم بـود که پای جان در میان است و امام و یاران او به شهادت میرسند اساسا اکثریت کوفیان نامهای به امام نمینوشتند، مگر جانبرکفانی، چون حبیببنمظاهر و منافقانی که خواهان به خلافت رساندن امام بودند.
ب) بازگرداندن موقعیت کـوفه: در زمـان حکومت امام علی (ع) این شهر پایتخت حکومت بود و موقعیت ویژهای داشت؛ اما پس از شهادت آن حضرت، عادتا موقعیت سیاسی اجتماعی و اقتصادی این شهر کم رنگ شد و شام، رقیب اصلی کوفه بود.
چه بـسا بازگرداندن مـوقعیت کوفه، انگیزه برخی دعوتها بود. روشن است که انگیزههای اینچنینی درواقع، عوامل دنیایی هستند و کمتر افرادی یافت میشوند که بـرای رسیدن به دنیا آماده جانفشانی باشند و در برابر تهدیدهای جدی عـقبنشینی نکنند.
ج) رسیدن بـه مال و جاه: وقتی امید به پیروزی هر انقلابی وجود دارد، در میان انقلابیها کسانی یافت میشوند که درواقع با حـمایت از انـقلاب به دنبال منافع مادی خود هستند. این افراد در وقت تهدیدها و تطمیعها شکنندهتر از دیگراناند. تعداد زیـادی از اشـراف و سـران قبایل کوفه جزیی از این طبقه بودند. انگیزه ترویج عدالت و دیانت در این طبقه، کم رنگ بود و وابستگی به مادیات و قدرت، از آنها شخصیتهایی سستعنصر و مصلحتاندیش ساخته بود، بهگونهای که عبیدالله آنها را خرید. چند تن که از کـوفه نـزد امام آمده بودند به حضرت گزارش دادند که اشراف با گرفتن رشوه، دشمن تو شدهاند. آنان با نامهنگاریهایشان میخواستند استفادههای مادی از تو ببرند. [21]
اشراف و سران قبایل دیده یا شنیده بودند که امام علی (ع) میان عالی و دانی فرق نمیگذاشت، چنین شیوههایی به مذاق این قبیل افراد خوش نمیآمد. از اینجا میتوان حدس زد اینان از همان ابتدا به جد، امام را دعوت نکردند تا حکومتی مانند حکومت پدرش تأسیس کـند. اینان بـا یأس خود و بریدن از جنبش، علاوه بر تضعیف روحیه جبهه انقلابی، عدهای را نیز به دنبال خود میکشاندند.
د) همرنگی با جماعت: هرگاه در جوامع موجی پدید میآید، برخی از عوام، خود را همرنگ جماعت کرده با فضای موجود، همراهی میکنند، بدون اینکه عـملکرد آنها با آگاهی و اعتقاد باشد، ازاینرو به سرعت تحت تأثیر تبلیغات قرار میگیرند و جو جامعه به هر سمتوسو باشد به همان طرف حرکت میکنند. علاوه بر توده مردم، مصلحتاندیشانی، چون اشراف و سـران قـبایل که در فکر موقعیت خود در آینده هستند نیز گاه به رنگ جماعت درمیآیند.
در میان دعوتکنندگان، عدهای نیز به انگیزه همرنگی با جماعت، دعوتنامه نوشتند و تا وقتی که فضا به نفع امام بود بـا مـسلم بـیعت کردند؛ اما با تغییر فضا بـه نـفع عبیدالله تغییر موضع دادند.
هـ) نفاق و ضربه به امام: در میان دعوتکنندگان برجسته، منافقانی بودند که هدفشان ضربه زدن به امام بود و شاید میخواستند با کـشاندن امـام بـه کوفه، او و یارانش را به قتل برسانند تا سدی از بـرابر یـزید برداشته شود، لذا شب عاشورا امام فرمود:
إنّما یطلبوننی و قد وجدونی و ما کانت کُتُبُ من کَتَبَ إلیّ فیما أظنّ إلاّ مکیده لی وتـقربّا إلی ابـن مـعاویه بی؛[22] آنان تنها میخواهند به من دست پیدا کنند. به گمانم نـامههای آنها تنها برای فریبم بود تا بهوسیله من به پسر معاویه نزدیک شوند.
این عده در عوض شدن مـسیر انـقلاب سـهم زیادی داشتند.
ادامه را در مقاله کم انصافی درمورد کوفیان بخوانید.